کتاب «کتابخانه نیمه شب»؛ رمان فانتزی پرفروش درباره فرصت‌های زندگی

 کتاب «کتابخانه نیمه شب»؛ رمان فانتزی پرفروش درباره فرصت‌های زندگی

کتابخانه نیمه شب

کتاب «کتابخانه نیمه شب» اثری است که فروشی غیر قابل پیش‌بینی در سراسر جهان داشت. در ایران هم این کتاب، شاید به دلیل نام آَشنای نویسنده‌اش که کتاب «انسان‌ها» قبلا از او با استقبال خوبی روبه‌رو شده بود، یا شاید به دلیل شهرت جهانی، فروش بسیار خوبی را تجربه کرد. عواملی مثل روان‌بودن کتاب، حجم کم و مناسب بودن قیمت کتاب «کتابخانه نیمه شب» (خصوصاً در ماه‌های ابتدایی انتشار) کمک کرد این کتاب به محض انتشار در ایران هم محبوبیت زیادی پیدا کند و جزو آن دسته از کتاب‌هایی باشد که تا مدت‌ها در هر محفلی چه حقیقی و چه مجازی از آن صحبت می‌شد.

از دیگر دلایل محبوبیت این کتاب در کشور ما شاید این باشد که معیار بسیاری از افراد برای انتخاب کتاب خوب این است که حتماً درسی بزرگ و آشکار به ما بدهد و چیزی مفید از آن یاد بگیریم. خب! «کتابخانه نیمه شب» هم از هر لحاظ یکی از همین کتاب‌های‌آموزنده است؛ کتابی که به ما برای مقابله با دشواری‌های زندگی انگیزه می‌دهد و به ما می‌آموزد با کاستی‌های زندگی و حسرت‌ها کنار بیاییم و خودمان را دوست داشته باشیم. همه‌ی چیزی که خیلی از ما شاید در شرایط امروز برای سرپا ماندن به آن احتیاج داشته باشیم.

اما آیا «کتابخانه نیمه شب» فقط در همین جملات خلاصه می‌شود؟ ژانر واقعی این کتاب چیست و اگر بخواهیم به دور از سلیقه بازار درباره‌ی آن حرف بزنیم، چه نکات مثبت و منفی‌ای میتوان برای آن ذکر کرد؟ در این مقاله سعی شده پاسخ این پرسش‌ها داده شود و با توجه به این که ترجمه‌های بسیار زیادی از نشرهای گوناگون از این کتاب شده، کمی هم درباره این که کدام ترجمه بهتر است، صحبت کنیم.

 

خلاصه کتاب «کتابخانه نیمه شب»

همه‌ی ما در زندگی با اشخاصی روبه‌رو شده‌ایم که با جمله‌ی «خیلی پتانسیل دارد» یا «خیلی با استعداد است» توصیف می‌شوند. اما پتانسیل و استعداد داشتن و به آن پتانسیل به خصوص رسیدن، دو امر کاملاً متفاوتند. نورا سید نمونه‌ای بسیار خوب برای نشان دادن این تفاوت است. نورا می‌توانست به خیلی چیزها برسد و ممکن بود برای خودش کسی شود، اما زندگی‌اش طوری جلو رفت که به هیچ‌ جا نرسید و هیچ کاری انجام نداد. روزی نورا به خودش می‌آید و می‌بیند از همان شغل ساده در همان مغازه کوچک هم اخراج شده، گربه‌ای که تنها همدمش بوده مُرده و دیگر زار زدن هم حالش را خوب نمی‌کند. از آنجایی که او معتقد است هیچ چیز تغییر نخواهد کرد و این افسردگی قرار نیست تمام شود و تصمیم می‌گیرد به زندگی‌اش پایان دهد. بله! نورا خودکشی می‌کند اما نمی‌میرد. خودکشی نورا او را نه به جهان پس از مرگ، که به یک کتابخانه‌ی ماورایی می‌برد، جایی که نورا می‌تواند با استفاده از کتاب حسرت‌ها، به زندگی‌هایی که می‌توانست داشته باشد سفر کند. نورا این فرصت را دارد که ببیند اگر آن‌قدر افسرده نبود، اگر رابطه‌اش شکست نمی‌خورد، اگر در شنا، شطرنج یا شغلی که همیشه آرزویش را داشت موفق می‌شد، زندگی‌اش چطور می‌بود.

بدین ترتیب است که نورا شروع می‌کند به سفر کردن در زندگی‌های متفاوت خودش تا بفهمد در کدام یک واقعاً خوشحال و خوشبخت است… اما این موضوع به آن سادگی‌ها که فکر می‌کنید، نخواهد بود و خوشحالی و خوشبختی آن‌طور که ما فکر می‌کنیم نیست.
نقد کتاب «کتابخانه نیمه شب»

مت هیگ، نویسنده‌ی کتاب «کتابخانه نیمه شب» که خودش هم درگیر افسردگی بود

از آن‌جایی که «کتابخانه نیمه شب» کتابی کوتاه و روان است، واقعاً بعید است از خواندنش پشیمان بشوید. مت هیگ نویسنده توانایی است که به خوبی می‌تواند شما را همراه خودش به دنیایی که ساخته است بکشاند. اما آیا واقعاً «کتابخانه نیمه شب» همانطور که همه جا گفته می‌شود، به شما درس زندگی می‌دهد؟

حقیقت این است که گذاره‌ی «مردم ما کتاب نمی‌خوانند» چندان درست نیست، بلکه عموم مردم تنها کتابی را می‌خوانند که گمان می‌کنند یکی از گره‌های روزمره‌ی زندگی‌شان را باز می‌کند. دقیقا به همین دلیل هم هست که کتاب‌هایی با موضوع موفقیت و روانشناسی در سال‌های اخیر بازار خوبی پیدا کرده‌اند. حالا اگر برای شما هم سؤال شده است که چرا «کتابخانه نیمه شب» آن‌قدر مشهور و پرفروش شد، دلیلش ساده است: ما داستان زنی را می‌خوانیم که تمام زندگی‌های ممکن خودش را دیده و با این حال تصمیم می‌گیرد به زندگی اصلی خودش برگردد، چرا که با چشم‌های خودش دیده حتی در بهترین نسخه زندگی‌اش، باز هم خوشحال و خوشبخت نیست و مادامی که کمال‌گرا باشد، هرگز خوشحال و خوشبخت نخواهد بود، فارغ از اینکه چقدر پولدار و محبوب است.

وقتی بحث آموزندگی و تغییر در بینش و نگرش در کار باشد، می‌توان مطمئن بود که کتاب کم مخاطب نخواهد داشت. البته «کتابخانه نیمه شب» علارقم کلیشه‌ای به نظر رسیدن ایده روی کاغذ، حال آدم را واقعاً بهتر می‌کند. چرا که پیام آموزنده‌اش را در غالب داستان ساده‌ای قرار داده که چفت و بست دارد، خوب تعریف شده است و برای مخاطب جذابیت دارد. در واقع داستان «کتابخانه نیمه شب» آنقدر صمیمانه و قابل لمس است که هرکسی با هر سلیقه‌ای نمی‌تواند از آن متنفر باشد.

اما ممکن است نظراتی را در شبکه‌های اجتماعی و کتاب‌فروشی‌های آنلاین بخوانید، که معتقد باشند «آن‌قدرها که گفته می‌شد زندگی‌ام را عوض نکرد!» یا از اینکه کتاب شاهکاری تمام عیار نبوده ناراضی باشند. این افراد دقیقا آن‌هایی هستند که تحت تاثیر جو عمومی با توقعی غیر واقع به سراغ کتاب رفته‌‌اند. برای همین هم هست که لازم است بدانیم دقیقاً با چه کتابی روبه‌رو هستیم.

اول از همه باید بدانید که نویسنده‌ی کتاب، مت هیگ، خودش سال‌ها با افسردگی درگیر بوده و حتی اقدام به خودکشی هم کرده. بازتاب این دوران و این تقلا برای زندگی را می‌توان خیلی راحت در اغلب کتاب‌هایش چه داستانی و چه غیر داستانی مشاهده کرد. حسرت‌ها و پشیمانی‌هایی که در انتهای داستان‌هایش مشخص می‌شود پایان دنیا نیستند و می‌توان همراه‌شان به زندگی ادامه داد. پیام اخلاقی و روانشناسانه از مشخصه‌های کتاب‌های مت هیگ هستند و حتی چند کتاب غیرداستانی با این مضامین هم دارد.

دلیل این که «کتابخانه نیمه شب» بیشتر از سایر رمان‌های مشابه در این حوزه توانسته نظر مخاطبان را جلب کند و بر ذهنیت آن‌ها تأثیر بگذارد، این است که رویکرد مت هیگ، در این کتاب رویکردی کاملاً مستقیم و بی‌پرده است. این به این معنی است که مخاطب عام به راحتی می‌تواند پیام داستان را درک کند و با آن ارتباط برقرار کند، خود را جای شخصیت اصلی داستان بگذارد و تمام چالش‌های زندگی‌اش را در موقعیت‌هایی مشابه داستان تصور کند، حسرت‌ها و دوراهی‌های زندگی نورا را ببیند و تصمیماتی جدی برای زندگی خودش بگیرد.

با همه‌ی این‌ها باید این نکته را در نظر داشته باشید که نه این کتاب و نه هیچ کتاب دیگری، قرار نیست زیروروکننده‌ی زندگی شما باشند، هرچند می‌توانند الهام‌بخشِ این کار شوند.

ژانر «کتابخانه نیمه شب» چیست؟

 

حقیقت این است که ژانرها در بازار نشر دسته‌بندی‌هایی هستند برای پیدا کردن مخاطب هدف هر کتاب. همین تعریف باعث می‌شود ژانر هر کتاب در معرفی آن از کشوری به کشور دیگر، یا حتی نشری به نشر دیگر متفاوت باشد. در واقع تجاری شدن صنعت نشر بر روی دسته‌بندی کتاب‌ها هم تاثیر گذاشته و هر نشر با توجه به مخاطبان همیشگی‌ و برای از دست ندادن بازار، برچسب ژانری متفاوت بر کتاب می‌زند.

ژانرهای اصلی «کتابخانه نمیه شب» بنابر تعاریف و سلیقه‌ی مخاطبان خارجی در سایت گودریدز، علمی-تخیلی و فانتزی است. اما با توجه به محبوبیت کتاب‌های انگیزشی و روانشناسانه در ایران، انتشاراتی که این کتاب را ترجمه و چاپ کردند تصمیم گرفتند تا آن را به عنوان رمانی انگیزشی و فلسفی وارد بازار کنند. استراتژی که با توجه به کودکانه بودن ژانر علمی-تخیلی و فانتزی از نظر بسیاری از جامعه‌ی کتاب دوستان در ایران، راهکاری منطقی و البته موفق بود.

امید است این توضیحات درباره ماهیت «کتابخانه نیمه شب»، به فهم بهتر مختصات داستان کمک کرده باشد تا هم از ایجاد توقع بیجا جلوگیری شود هم کتاب دوستان بدانند جدای از نظرات غالب، آیا واقعا این کتاب مناسبشان هست یا خیر.
بهترین ترجمه «کتابخانه نیمه شب»

وجود ترجمه‌های متعدد از یک کتاب در بازار کتاب ایران چیز تازه‌ای نیست. معمولا چندین ناشر تقریبا همزمان یا با فواصل زمانی کوتاه، کتابی با فروش جهانی بالا را ترجمه و منتشر می‌کنند. اگر مخاطب جدی کتاب نباشید، ممکن است در دام نشرهایی که با سو استفاده از اسم‌ کتاب‌های بزرگ، آن‌ها را با کیفیت ترجمه‌ی پایین و صرفا برای بدست آوردن سود راهی بازار می‌کنند، گرفتار شوید و نه تنها از داستان چیزی متوجه نشوید، بلکه به کل از کتاب خواندن هم فاصله بگیرید.

«کتابخانه نیمه شب» هم با توجه به محبوبیت و فروش بالا، یکی از این کتاب‌هاست که بی‌شمار ترجمه دارد. طبیعتاً فرصت آنکه همه‌ی ترجمه‌ها را بررسی کرد و با نسخه‌ی زبان اصلی کتاب «کتابخانه نیمه شب» تطبیق داد وجود ندارد. اما خواندن چند صفحه از ترجمه‌ی نشرهای خوب از این کتاب، و نگاه انداختن به بررسی‌هایی که دیگران انجام داده‌اند ممکن است که به نظر می‌رسد بهترین راه برای مقایسه‌ی ترجمه است.

به نظر می‌رسد ترجمه‌ی محمدصالح نورانی‌زاده از نشر کوله‌پشتی که اولین ترجمه‌ی انتشاریافته‌ی «کتابخانه نیمه شب» محسوب می‌شود، بهترین ترجمه است. متن این ترجمه ادبیات بهتری نسبت به اغلب ترجمه‌ها دارد، روان‌تر است و از نظر نگارشی، خوب ویرایش شده، به متن اصلی وفادار است و مهم‌تر از همه لحن ساده‌ و صمیمی مت هیگ در متن زبان اصلی «کتابخانه نیمه شب» است که در این ترجمه به خوبی حفظ شده.

ترجمه‌ی امین حسینیون از نشر ثالث هم روان است و فارسی خوبی دارد، خصوصاً که مترجم، خودش نویسنده است، اما شک و شبهاتی درباره وفاداری به متن در این ترجمه میان مخاطبان وجود دارد. ترجمه «کتابخانه نیمه شب» نشر ثالث ۴۲۴ صفحه است، در حالی که ترجمه‌ی نشر کوله‌پشتی و سایر نشرها حدود ۳۵۰ صفحه است. هرچند که اندازه فونت و حاشیه و… مسائلی از این قبیل روی تعداد صفحات کتاب تأثیر می‌گذارد، اما این‌طور که برخی مخاطبان می‌گویند ترجمه‌ی امین حسینیون اضافاتی دارد و علت حجم بیشترش هم همین است.

 

جملاتی از کتاب «کتابخانه نیمه شب»

۱.‌ «اگه هدفت رسیدن به چیزی باشه که با ذاتت در تضاده، همیشه شکست می‌خوری. هدفت باید این باشه که خودت باشی، که مثل خودت رفتار کنی و به نظر برسی و فکر کنی، که حقیقی‌ترین نسخه‌ی خودت باشی. از خودت استقبال کنی. تشویقش کنی. دوستش داشته باشی. برای رسیدن بهش سخت تلاش کنی. وقتی هم کسی مسخره‌ش می‌کنه یا بهش دهن‌کجی می‌کنه، محل نذاری. شایعات بیشترشون درواقع حسادتن و فقط ظاهرشون رو تغییر داده‌ن. سرت رو بنداز پایین، استقامتت رو حفظ کن. به شنا کردن ادامه بده…»

۲. «تنها راه یاد گرفتن، زندگی کردنه.»

۳.«اگه همیشه دنبال معنای زندگی بگردی، هرگز زندگی نمی‌کنی.»

۴. نورا دوست داشت در جهانی خالی از هرگونه شرارت و ظلم زندگی کند، اما متأسفانه تمام دنیاهایی که می‌توانست انتخاب کند پر از انسان بودند.

۵. آدم‌ها هم مثل شهرند. نمی‌شود به خاطر چند بخش کمتر جذاب‌شان، به کل آن‌ها را کنار گذاشت. شاید جاهایی دارند که آدم خیلی ازشان خوشش نمی‌آید، مثلاً حومه‌ی شهر و کوچه‌های فرعی تاریک و خطرناک، اما بخش‌های خوبی هم دارند که حضور در آن‌ها را ارزشمند می‌کند.

۶. آنچه که نگاهش می‌کنی اهمیتی ندارد، آنچه که می‌بینی مهم است.

۷. «سرکشی بنیاد حقیقی آزادیه. سرنوشت فرمان‌برها اینه که درنهایت برده بشن.»

۸. دل‌تنگی برای دوستانی که نداشته‌ایم و کارهایی که نکرده‌ایم و کسی که با او ازدواج نکرده‌ایم و فرزندی که به دنیا نیاورده‌ایم تلاش زیادی نمی‌خواهد. خیلی سخت نیست که خودمان را از دریچه‌ی چشم دیگران ببینیم و آرزو کنیم به همان شکلی بودیم که آن‌ها ما را می‌بینند. حسرت خوردن و تا ابد در حسرت غرق شدن آسان است. مشکل اصلی حسرت زندگی‌هایی نیست که تجربه‌شان نکرده‌ایم. مشکل اصلی خود حسرت است. حسرت است که باعث می‌شود در خود چروکیده و پژمرده شویم و حس کنیم بزرگ‌ترین دشمن خودمان و دیگران هستیم. ما نمی‌دانیم اگر زندگی‌مان را به شکل دیگری پیش برده بودیم، وضعیت بهتر می‌شد یا بدتر. بله، زندگی‌های متفاوت هم وجود دارند، اما زندگی ما هم در جریان است و همین جریان زندگی است که باید رویش تمرکز کنیم.

۹. ترس از عشق همان ترس از زندگی است و کسی که از زندگی بترسد مرده‌ای بیش نیست.

۱۰. «زندگی الگوهای متفاوتی داره. ریتم داره. وقتی توی یه زندگی گیر افتاده باشیم، خیلی راحت ممکنه توی خیالات‌مون تصور کنیم که زمان‌های غم‌انگیز یا ناراحت‌کننده یا شکست یا ترس‌مون نتیجه‌ی بودن توی اون زندگی خاصه، که فکر کنیم همه‌ی اتفاقات نتیجه‌ی اون شیوه‌ی خاص زندگی کردنه، نه نتیجه‌ی صرفاً زندگی کردن. منظورم اینه که اگه می‌فهمیدیم هیچ شیوه‌ی زندگی‌ای نیست که بتونه ما رو در برابر غم ایمن کنه، همه‌چیز خیلی ساده‌تر می‌شد. فقط باید بفهمیم که غم هم در عمل بخشی از ذات شادیه. نمی‌شه شادی رو داشت و غم رو نداشت. البته هر دوی این‌ها برای خودشون حد و اندازه‌ای دارن، اما هیچ زندگی‌ای وجود نداره که توش بتونیم تا ابد غرق شادی محض باشیم. تصور اینکه چنین زندگی‌ای وجود داره، فقط باعث می‌شه توی زندگی فعلی‌مون بیشتر احساس غم کنیم.»

 

Nic

Related post

دیدگاهتان را بنویسید