رتبه‌بندی فیلم‌های هومن سیدی کارگردان «جنگ جهانی سوم»؛ از بدترین به بهترین

 رتبه‌بندی فیلم‌های هومن سیدی کارگردان «جنگ جهانی سوم»؛ از بدترین به بهترین

فیلمهای هومن سیدی

سال ۱۳۸۳ بود که اول بار تصویر هومن سیدی در مقام بازیگر با فیلم «یک تکه نان» کمال تبریزی بر پرده‌ی سینما افتاد. از آن زمان سال‌ها گذشته و او حالا هم نامی آشنا در شبکه‌ی نمایش خانگی و تصویر کوچک تلویزیون است و هم یکی از ستاره‌های سینما. اما شاید مهم‌ترین فعالیتش در سینما، در عرصه‌ی کارگردانی رقم خورده باشد؛ چرا که او اگر در زمینه‌ی هنر بازیگری موفق نشد خود را از سطحی متوسط بالاتر ببرد و به عنوان یکی از بهترین‌های نسلش شناخته شود (برعکس شهرتش)، در زمینه‌ی کارگردانی موفق شد نامی برای خود دست و پا کند تا با احترام از او و آثارش یاد شود. در این لیست سری به کارنامه‌ی هومن سیدی زده‌ایم و فیلم‌های او را در مقام کارگردان را بررسی کرده‌ایم.

 

سیدی پس از دیده شدن بر پرده‌ی سینما، به قاب کوچک تلویزیون کوچ کرد و چند صباحی را بین سینما و تلویزیون در رفت و آمد بود. سریال‌هایی نظیر «راه بی‌پایان» و «در چشم باد» محصول همین دوران از فعالیت او است که نامش را بیش از پیش سر زبان‌ها و انداخت و باعث شد که حتی مخاطب غیرعلاقه‌مند به سینما هم او را بشناسد. در همین ایام اما او سوداهای دیگری هم در سر داشت. او در حال ساختن اولین فیلم بلندش با نام «آفریقا» بود که به واسطه‌ی روابط دوستانه‌اش در عالم بازیگری، بازیگران سرشناسی هم در آن حضور داشتند. اگر امیر جدیدی آن فیلم هنوز شناخته شده نبود و چند سالی تا دوران ستارگی‌اش فاصله وجود داشت، شهاب حسینی و جواد عزتی نامی برای خود دست و پا کرده بودند. حضور چنین تیمی باعث شد که «آفریقا» به اثر کنجکاوی ‌برانگیزی تبدیل شود و گرچه هیچ‌گاه در سینماها اکران نشد اما در شبکه‌ی نمایش خانگی به جایگاهش رسید و حسابی دیده شد.

«آفریقا» خیلی از مشکلات موجود در آثار کارگردانان فیلم اولی را نداشت و گرچه از قصه‌ای لاغر رنج می‌برد که موقعیت‌هایش درست گسترش پیدا نمی‌کرد و همین هم سبب شده بود که بیشتر مناسب فیلمی نیمه‌ بلند باشد تا اثری بلند، اما از کارگردانی و فضاسازی خوبی بهره می‌برد. همین استفاده‌ی درست از ابزار سینما خبر از ظهور کارگردانی می‌داد که می‌توانست در آینده نامی برای خود دست و پا کند. از سوی دیگر و با نگاه به محتوای فیلم هم می‌توان تا حدودی به دلمشغولی‌های سینمای سیدی پی برد؛ در این جا چیزی هذیانی در اتمسفر اثر جریان داشت که هیچ‌گاه از بین نرفت و از فیلمی به فیلم دیگر منتقل شد و خبر از علاقه‌ی سیدی به شخصیت‌های مشکل‌دار و محیط‌های پر دردسر می‌داد؛ انگار وی علاقه‌ای به یک مکان آرام نداشت و می‌رفت که قصه‌گوی کسانی باشد که بیش از هر چیز دنبال دردسر می‌گردند.

شاید پیش خود تصور کنید که فیلم‌سازان بسیاری چنین محیط‌هایی را برای بیان قصه‌های خود انتخاب کرده‌اند. اما تفاوتی میان سیدی با اکثریت آن‌ها وجود داشت که از همین فضای هذیانی حاکم بر آثارش سرچمشه می‌گرفت. او حتی در اثری مانند «مغزهای کوچک زنگ‌زده» هم که به رئالیسم پهلو می‌زند، از ساختن این فضا دست نمی‌کشد تا حال و هوای اثر به ویژه در جغرافیایش، به سمت و سوی فانتزی حرکت کند. بماند که این حال و هوای فانتزی بیش از هر چیز از سر و روی شخصیت‌ها و خصوصیات آن‌ها آغاز می‌شود و بعد به فضای اثر هم سرایت می‌کند.

اما برای درک این حال و هوا و این فضای ویژه، «اعترافات ذهن خطرناک من» بهترین گزینه است. چرا که انگار سیدی به سیم آخر زده و سعی کرده که از ظرفیت‌های سینما به شکل کمتر دیده‌ شده‌ای در سینمای ایران استفاده کند. حال و هوای هالیوودی فیلم و تاثیر آشکارش از «یادگاری» (Memento) ساخته‌ی کریستوفر نولان باعث شد که این طرف و آن طرف کسانی به تعریف از اثر دست بزنند و سیدی را به خاطر جسارتش ستایش کنند. اما باز هم همه‌ی این‌ها باعث نشد که فیلم او بر صدر بنشیند و از اثری متوسط که نقاط قوتی هم دارد، فراتر برود. در هر صورت همان‌طور که گفته شد این فیلم بهترین اثر برای پی بردن به تفکرات سیدی در باب سینمای دلخواهش است.

حال قرار است که فیلم «جنگ جهانی سوم» اکران شود و حیات تازه‌ای را در سینمای سیدی رقم بزند. در این جا محسن تنابنده در نقش اصلی حاضر شده و برخلاف فیلم‌های قبلی این کارگردان که پر از بازیگر سرشناس بودند، (اصلا این پر بازیگر بودن یکی از خصوصیات سینمای این کارگردان به شمار می‌آمد) تنها بازیگر آشنا برای عموم به حساب می‌آید. «جنگ جهانی سوم» اولین نمایشش را در جشنواره‌ی فیلم ونیز تجربه کرد و بلافاصله هم به اثری موفق تبدیل شد. از نشانه‌های این دیده شدن می‌توان به دریافت دو جایزه‌ی بهترین فیلم برای هومن سیدی و بهترین بازیگر مرد برای محسن تنابنده در بخش افق آن جشنواره، اشاره کرد. کار تازه‌ی سیدی در جشنواره‌ی فیلم توکیو هم درخشید و جایزه‌ی ویژه‌ی هیات داوران را از آن خود کرد. از سوی دیگر «جنگ جهانی سوم» به عنوان نماینده‌ی رسمی سینمای ایران به آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا یا همان اسکار هم معرفی شد که متاسفانه موفق نشد به لیست نامزدهای نهایی راه یابد.

۵. خشم و هیاهو

خشم و هیاهو

بازیگران: نوید محمدزاده، طناز طباطبایی، رعنا آزادی‌ور، سعید چنگیزیان، بهناز جعفری و رضا بهبودی
محصول: ۱۳۹۴

نام فیلم قطعا مخاطب علاقه‌مند به ادبیات را به یاد کتاب «خشم و هیاهو» اثر سترگ ویلیام فاکنر می‌اندازد. برخی هم ادعا کرده‌اند که شیوه‌ی روایت فیلم، یادآور شیوه‌ی روایتگری فاکنر در آن کتاب ماندگار است که البته بیشتر به یک شوخی می‌ماند. اما در هر صورت می‌توان نشانه‌هایی از این تاثیرپذیری را فیلم سیدی دید. هومن سیدی در فیلمش سراغ داستانی جنایی رفته و سعی کرده قصه‌ی خود را با تمرکز بر شخصیت‌های عجیب و غریبش تعریف کند. در واقع در این جا با فیلمی طرف هستیم که روان رنجور شخصیت‌هایش را زیر ذره‌بین می‌برد و متاسفانه از این موضوع هم چندان سربلند خارج نمی‌شود.

این که سیدی سراغ شخصیت‌های عجیب و غریب، با ویژگی‌های عجیب و غریب برود، اصلا چیز عجیبی نیست. این که نقش یکی از این شخصیت‌ها را هم نوید محمدزاده بازی کند، چیز عجیبی نیست. این که موقعیت چیده شده هم که البته شباهتی با یک رویداد واقعی دارد و ملهم از آن قصه‌ی تلخ است، عجیب و غریب باشد، اصلا چیز عجیبی نیست. اما مشکل آن جا است که انگار این عجیب و غریب بودن به تمام علت وجودی فیلم تبدیل شده است. اگر در اثری مانند «اعترافات ذهن خطرناک من» این موضوع می‌تواند جایی برای توجیه داشته باشد، در «خشم و هیاهو» حرکت به سمت واقع‌گرایی و رئالیسم به فیلم کمک بیشتری می‌کرد.

در همین چارچوب است که «خشم و هیاهو» را بیشتر با سکانس‌های پر از احساس و اشک‌ها و ناله‌هایش به یاد می‌آوریم تا با چیز دیگری. همین مساله هم طبعا باعث می‌شود که مخاطب با یادآوری اثر، تصور کند که فیلمی سراسر از اشک و آه و ناله دیده و قصه‌ی جنایی‌اش را به کل فراموش کند؛ موضوعی که به نظر می‌رسد اتفاقا دلیل اصلی هومن سیدی برای ساختن «خشم و هیاهو» بوده است، چرا که او دوست دارد از طریق نمایش این جنایت کمی با مخاطب بازی موش و گربه کند و کمی غلغلکش دهد.

در این جا داستانی جنایی در جریان است که به یک روایت عاشقانه گره می‌خورد. از دیرباز دست زدن به جنایت با انگیزی و در واقع توجیه عشق و علاقه، یکی از داستان‌های مورد علاقه‌ی مخاطب سینما بوده است. اما برای تبدیل شدن چنین قصه‌هایی به یک اثر خوب، به چیزهایی نیاز است که از ذهنیت فیلم‌ساز سرچشمه می‌گیرد؛ به این که او می‌خواهد چگونه فیلمی بسازد؟

اما انگار در این جا تکلیف کارگردان با اثرش مشخص نیست؛ چرا که گاهی با یک ملودرام پر از اشک و ناله رو به رو هستیم، گاهی اثرش به فیلمی دادگاهی می‌ماند، گاهی به کشف ریشه‌های جنایت دست می‌زند و مخاطب را در زمینه‌ی اخلاقیات به چالش می‌کشد و گاهی هم می‌خواهد که اثری جنایی با شخصیت‌های روان‌پریش باشد. آن هم در حالی که همان فضای مالیخولیایی آشنای فیلم‌ساز بر سر داستان سنگینی می‌کند.

طبعا در چنین بستری هم نباید از بازیگران فیلم توقع ایفای یک هنرنمایی ماندگار داشت. نوید محمدزاده گرچه در اوایل دوران کاری خود به سر می‌برد اما از همان ابتدا هم مشخص می‌شود که این نقش نمی‌تواند تمام توانایی‌های وی را نمایان کند و طناز طباطبایی هم که اصلا آن چیزی نیست که از او سراغ داریم. خلاصه که شاید فیلم «خشم و هیاهو» در بار اول تماشا اثری سرگرم کننده باشد، اما نمی‌تواند مخاطب خود را ترغیب کند که در زمان دیگری هم به تماشایش بنشیند.

«خسرو خواننده‌ای مشهور است. او با دختری از طرفدارانش با نام حنا، وارد رابطه می‌شود. پس از مدتی همسرش از این موضوع با خبر شده و سعی می‌کند که خود را از بین ببرد. اما موفق نمی‌شود و دچار قطع نخاع می‌گردد. خسرو از حنا می‌خواهد که به عنوان پرستار خصوصی همسرش مشغول به کار شود اما …»

۴. سیزده

سیزده

بازیگران: امیر جعفری، ریما رامین‌فر، نوید محمدزاده، آزاده صمدی و امیر جدیدی
محصول: ۱۳۹۲

پرداختن به معضلات زندگی خانوادگی و نمایش تاثیر مشکلات والدین بر زندگی فرزندان، از آن داستان‌ها است که انگار هر کارگردان سینمای ایران با دغدغه‌های یک سینماگر اجتماعی، روزی به سراغش می‌رود. در تاریخ سینمای ایران، کم نیستند کارگردانانی که به شکل مستقیم و غیر مستقیم به روان رنجور فرزندانی پرداخته‌اند که تحت تاثیر دعواهای بی پایان والدین یا مشکلات دیگر حاضر در درون خانواده، به بن بست‌های زیادی برخورده‌اند.

اما تفاوت سیدی با دیگران در پافشاری او در تمرکز بر شخصیت‌های تیپا خورده و خود ویرانگرش نهفته است. او در این جا هم در تلاش است که مانند همه‌ی فیلم‌های قبلی و بعدی خود، از این داستان آشنا به قلمروی کسانی قدم بگذارد که انگار بلد نیستند مانند آدم‌های عادی یک جامعه زندگی کنند و خود را با هنجارهای آن وفق دهند. به همین دلیل هم وی از آن قصه‌های کلیشه‌ای در باب بد بودن طلاق و تاثیر مخرب آن بر فرازندان فاصله می‌گیرد (گرچه همه‌ی این‌ها در فیلم وجود دارد اما تمرکز جای دیگری است) و نتیجه تبدیل به اثری غیرکلیشه‌ای می‌شود که می‌تواند مخاطب را تا حدودی غافلگیر کند. این موضوع مهم‌ترین نقطه قوت فیلم «سیزده» هومن سیدی است.

در میان پرسه‌زنی‌های شخصیت‌های جوان فیلم، سیدی به دنبال ساختن فضایی است که از همان منطق مالیخولیایی و هذیانی سرچشمه می‌گیرد. سکانس‌های کلیپ گونه‌ی فیلم هم که هر کدام ساز جداگانه‌ی خود را می‌زنند، انگار از همین منطق پیروی می‌کنند اما در نهایت نمی‌توانند آن فضای هذیانی را کاملا قابل باور کنند و به همین دلیل هم کمی گل درشت به نظر می‌رسند. این خارج شدن از جهان قصه و ساز جداگانه کوک کردن، به نریشن‌های شخصیت‌ها و واگویه‌های آن‌ها از درونیاتشان هم سرایت کرده و باعث شده که گاهی مخاطب فیلم را پس بزند.

اما این بار بر خلاف فیلم «خشم و هیاهو» سیدی موفق شده که حداقل شخصیت‌هایی قابل درک بسازد؛ انگار او در طراحی شخصیت‌های همدلی‌برانگیز تواناتر از شخصیت‌های هیولا صفت است و گرچه سینمایش پر از آن آدم‌های ترسناک است، اما هرگاه در وجود سیاه آن‌ها، کمی روشنایی قرار داده، بهتر عمل کرده است. همین هم کمک کرده که بازیگران فیلم «سیزده»، به ویژه جوانان حاضر در قاب مقبول‌تر از فیلم قبلی فهرست باشند.

متاسفانه سیدی در «سیزده» تلاش چندانی نمی‌کند که داستانش در راستای بازی‌های فرمی همیشگی وی قرار بگیرد؛ کاری که او تا حدودی در «خشم و هیاهو» انجامش داده اما باز هم نتیجه تبدیل به اثری موفق نشده است. البته امروزه با نگاه به کارنامه‌ی او، خیلی راحت می‌توان گفت که در نهایت این اتفاق «در مغزهای کوچک زنگ‌زده» افتاده و او توانسته بین دغدغه‌های فرمی و شیوه‌ی روایتگری‌اش تناسبی برقرار کند، اما این تناسب هر چه که هست، در «سیزده» وجود ندارد.

آن چه که باعث می‌شود فیلم «سیزده» در جایگاهی بالاتر از «خشم و هیاهو»، با وجود سر و شکل حرفه‌ای‌تر آن فیلم قرار بگیرد، به خلق همان شخصیت‌های قابل درک، با وجود تمام سیاهی‌های لانه کرده در وجودشان، و البته تلاش سیدی در پیش گرفتن راهی خلاف‌آمد سینمای آشنای ایران بازمی‌گردد. سیدی از زمان ساختن «آفریقا» و سپس همین فیلم «سیزده» مدام به خاطر چسبیدن به این حال و هوای هذیانی و شخصیت‌های به ته خط رسیده، ملامت شنیده است. اما امروزه کمتر کسی است که بتواند آن انتقادها را تکرار کند.

شاید بزرگترین بازندگان فیلم «سیزده»، ریما رامین‌فر و امیر جعفری در نقش پدر و مادر بمانی، شخصیت اصلی داستان باشند. آن‌ها تنها کسانی‌اند که همان نقش‌های آشنای پدر و مادر درگیر در زندگی شخصی خود را ایفا می‌کنند و طبعا با آن چه که از این دو نفر سراغ داریم، این بازی‌ها نمی‌توانند معرف توانایی‌هایشان باشند. در نهایت این که سیدی با فیلم دومش خیلی زود مورد توجه قرار گرفت و این جا و آن جا حداقل به خاطر توانایی‌های تکنیکی‌اش ستایش شد.

«بمانی نوجوانی سیزده ساله است. پدر و مادر او مدام در حال دعوا کردن هستند و همین هم سبب به وجود آمدن مشکلات بسیار برای او شده. وقتی مادر تصمیم به ترک خانه می‌گیرد، همه چیز برای او سخت‌تر شده تا این که در نزدیکی خانه با چند جوان لات آشنا می‌شود. آشنایی با این جوانان باعث می‌شود که او با دنیای تازه‌ای روبه‌رو شود و …»

۳. اعترافات ذهن خطرناک من

اعترافات ذهن خطرناک من

بازیگران: سیامک صفری، نگار جواهریان، عباس غزالی، رویا نونهالی، بابک حمیدیان و میترا حجار
محصول: ۱۳۹۳

«اعترافات ذهن خطرناک من» دقیقا همان فیلمی است که مخاطب را با ذهنیت سیدی نسبت به سینما آشنا می‌کند. اگر او زمانی بین واقع‌گرایی رایج سینمای ایران و علایق خودش دست و پا می‌زد و و مدام از این سو به آن سو می‌رفت و به نظر نمی‌توانست بفهمد که از سینما چه می‌خواهد، این بار تصمیم گرفت که فیلمی بر اساس ذهنیات و سلایق خودش بسازد و کار چندانی به رئالیسم جاری در کف جامعه نداشته باشد. این طبعا به آن معنا نیست که او کاملا از واقعیات بریده و در «اعترافات ذهن خطرناک من» خبری از هیچ چیز واقعی نیست، اما او حداقل تلاش کرده که در شیوه‌ی روایت و بازی‌های فرمی قدم در همان وادی‌ بگذارد که دوستش دارد؛ یعنی غرق شدن کامل در جهان هذیانی مورد پسندش.

هومن سیدی با ساختن فیلم «سیزده» سعی کرده بود که داستانی با محوریت یک اتفاق عادی در دوران مدرن، یعنی اختلافات میان یک پدر و مادر را به فضای هذیانی خود از طریق نمایش سردرگمی‌های چند جوان واداده پیوند بزند. اما در این جا کلا بیخیال آن بخش ماجرا شده و تنها به یک عالم مالیخولیایی پناه آورده است. حتی دیگر خبری از آن بازیگران سینمای اجتماعی سیدی هم نیست و کسی چون سیامک صفری در قالب نقش اصلی ماجرا قرار گرفته که خوب می‌تواند در چارچوب یک جهان فانتزی، قرار بگیرد و مخاطب را با خود همراه کند.

در این جا ماجرا با مردی شروع می‌شود که هیچ به یاد ندارد و نمی‌داند چه بر او رفته است. او می‌خواهد با پیگیری سرنخ‌های مختلف، بفهمد که چه بلایی سرش آمده، اما مشکل این جا است که مغزش درست کار نمی‌کند و همین هم باعث شده که همه چیز در ابهام برگزار شود. دوباره هومن سیدی از نریشن برای بیان درونیات شخصیتش و هم‌چنین دامن زدن به دنیای عجیب و غریبش کمک می‌گیرد؛ چرا که صدای حاضر در سر شخصیت اصلی ماجرا به جای این که چیزی را روشن کند یا پرده از رازی بردارد، به ابهام اطراف اتفاقات ماجرا اضافه می‌کند. در چنین چارچوبی است که فیلم «اعترافات ذهن خطرناک من» تبدیل به فیلمی نه چندان محبوب میان عامه‌ی مخاطب در کارنامه‌ی کارگردانش می‌شود؛ چرا که او از دادن جواب‌های سرراست طفره می‌رود و علاقه‌ای هم به گفتن یک قصه‌ی معمولی ندارد.

همه‌ی این‌‌ها، به علاوه دست و پا زدن‌های شخصیت اصلی برای پی بردن به گذشته باعث می‌شود که مخاطب بلافاصله به یاد فیلمی چون «یادگاری» از کریستوفر نولان بیوفتد. نزدیک شدن به چنان فیلمی و الهام گرفتن از کسی مانند نولان، کار بسیار خطرناکی است؛ چرا که خود به خود مخاطب را وا می‌دارد که «اعترافات ذهن خطرناک من» را با آن فیلم و کار سیدی را با کار نولان مقایسه کند و این قطعا مقایسه‌ی عادلانه‌ای نیست و احتمال شکست در آن هم بسیار بالا است. اما اگر با کنار گذاشتن آن فیلم بزرگ، تلاش‌های فیلم‌ساز را به عنوان اثری مستقل در نظر بگیریم، حتما می‌توان به هومن سیدی نمره‌ی قبولی داد.

هومن سیدی با ساختن «سیزده»، «اعترافات ذهن خطرناک من» و «خشم و هیاهو»، آن هم در سه سال متوالی، مسیری منطقی را طی کرد تا بتواند بهترین فیلم کارنامه‌اش یعنی «مغزهای کوچک زنگ‌زده» را بسازد. این مسیر طی شده منجر شد که بالاخره شیوه‌ی روایتگری او در راستای بازی‌های فرمی‌اش قرار بگیرد و به درستی با آن جهان ذهنی مدنظرش ترکیب شود.

«مردی در یک منطقه‌ی دور افتاده و پرت به هوش می‌آید. او هیچ چیز را به خاطر ندارد و نمی‌داند که چگونه به این جا آمده و چه بر او گذشته است. ظاهرا تحت تاثیر ماده‌ای روانگردان قرار دارد و همین هم او را به آن جا کشانده و چنین بلایی سرش آورده است. حال اول باید به خاطر بیاورد که کیست و بعد به فکر این باشد که چه کسانی چنین بلایی سرش آورده‌اند و اصلا چرا؟ او سرنخ‌هایی به دست می‌آورد تا این که به حقیقتی دردناک پی می‌برد …»

۲. آفریقا

آفریقا

بازیگران: شهاب حسینی، آزاده صمدی، جواد عزتی، امیر جدیدی و مینا ساداتی
محصول: ۱۳۸۹

«آفریقا» اولین فیلم بلند هومن سیدی در مقام کارگردان است. هومن سیدی همزمان با کسب محبوبیت روزافزون در حوزه‌ی بازیگری با حضور همزمان در سینما و تلویزیون در دهه‌ی ۱۳۸۰، به دنبال ساختن فیلم اولش هم بود. اما تفاوتی میان او و اکثر کارگردانان فیلم اولی وجود داشت که از همین پیشینه‌ی بازیگری‌اش سرچشمه می‌گرفت؛ او می‌توانست برای پشت و جلوی دوربینش از تیم‌هایی حرفه‌ای‌تر استفاده کند، چرا که به واسطه‌ی حضور چند ساله در سینما و تلویزیون روابطی به هم زده بود و دوستانی داشت که حاضر بودند با او همکاری کنند. این که در برابر دوربین یک کارگردان فیلم اولی ناگهان هم جواد عزتی حاضر باشد و هم شهاب حسینی به همین دلیل ساده بازمی‌گردد.

همین حضور بازیگران مطرح هم سبب دیده شدن هر چه بیشتر فیلم «آفریقا» در شبکه‌ی نمایش خانگی شد، با وجود این که هیچ‌گاه رنگ پرده‌ی سینما را به خود ندید. به همین دلیل هم کسانی که سینما را به طور جدی دنبال نمی‌کنند و حتی با نام کارگردان‌های مختلف هم آشنا نیستند، ناگهان با فیلمی روبه‌رو بودند که کارگردانش بازیگری شناخته شده و بازیگرانش هم از ستاره‌های سینما و تلویزیون، پس فیلم را خریدند و به تماشایش نشستند و این گونه دیگر کسی به این نکته که «آفریقا» فیلم اول کارگردانش است، توجهی نمی‌کرد، مگر اهالی نقد و کارشناسان سینما.

«آفریقا» خیلی از خصوصیات سینمای سیدی را یک جا در خود دارد؛ شخصیت‌هایی مورددار که انگار یک چیزیشان می‌شود، فضایی پر از سوظن و مالیخولیایی که همه چیز را مبهم نگه می‌دارد، دختران و پسرانی سرگردان که نمی‌دانند از زندگی چه می‌خواهند، دوربینی بازیگوش که دوست دارد در قصه دخالت کند و شیوه‌ی روایتگری‌ای که هم از جریان سیال ذهن پیروی می‌کند و هم گاهی درگیر بازی‌های فرمی کارگردانش می‌شود و به شکلی رئالیستی قصه را پیش می‌برد.

گرچه همه‌ی این‌ها در فیلم وجود دارد، اما «آفریقا» هم همان مشکلی را دارد که سینمای سیدی با آن درگیر است؛ یعنی عدم انسجام میان بخش‌های مختلف. تازه این جا مشکل دیگری هم وجود دارد و آن هم به طولانی بودن زمان فیلم بازمی‌گردد. زمان فیلم اصلا در مقیاس یک فیلم بلند، نه تنها طولانی نیست، بلکه کوتاه هم به نظر می‌رسد اما داستان لاغر اثر و عدم وجود مصالح کافی برای گسترش همان چند ایده‌ی موجود در فیلم باعث می‌شود که «آفریقا» با یک تدوین همه جانبه و البته سنگدلانه، به اثری نیمه بلند و حتی کوتاه معرکه‌ای تبدیل شود. سیدی پس از این فیلم بود که از آن طرف بام افتاد و آن قدر قصه‌هایش را با ایده‌های مختلف انباشت که جمع کردنشان کاری سخت به شمار می‌رفت.

اما چرا «آفریقا» در این جای فهرست قرار می‌گیرد و دیگر فیلم‌های او که این مشکل را ندارند در این جایگاه نیستند؟ اول این که با وجود ایراد بالا، هنوز هم از برخی جهات اثر منسجم‌تری نسبت به آن‌ها به حساب می‌آید. اما نکته‌ی دوم حتی از نکته‌ی اول هم مهم‌تر است؛ در این جا سیدی موفق شده میان شر و خیر نهفته در وجود شخصیت‌ها و جدال دائمی این دو سویه با هم، رابطه‌ای جذاب برقرار کند که مخاطب درکش می‌کند. به همین دلیل هم رفتار غیرطبیعی شخصیت‌ها توی ذوق نمی‌زند و به همین دلیل هم علی‌رغم زمان طولانی اثر تا انتها به تماشایش می‌نشینیم؛ چرا که نگران سرنوشت تک تک افراد حاضر در قاب فیلم‌ساز می‌شویم. خلاصه که «آفریقا» کاری کرد که تماشاگر، منتظر فیلم دوم کارگردانش بماند و بخواهد کارنامه‌ی او را دنبال کند.

«سه جوان که روزگار خود را با خلاف‌های کوچک می‌گذرانند، از سوی رییس خود ماموریت پیدا می‌کنند که دختر جوانی را بربایند. برادر این دختر به رییس این سه جوان مبلغ زیادی پول بدهکار است و با این کار می‌خواهد که او را مجبور به پرداخت بدهی‌اش کند. اما مشکل این جا است که کسانی را برای این کار انتخاب کرده که این کاره نیستند. همه چیز روند عادی خود را طی می‌کند تا این که …»

۱. مغزهای کوچک زنگ‌زده

مغزهای کوچک زنگ زده

بازیگران: نوید محمدزاده، فرهاد اصلانی، نوید پورفرج، فرید سجادی حسینی و نازنین بیاتی
محصول: ۱۳۹۶

با ساخته شدن فیلم «مغزهای کوچک زنگ‌زده» و افتادنش بر پرده‌ی سینما، به نظر می‌رسید که برگی از کارنامه‌ی فیلم‌سازی هومن سیدی ورق خواهد خورد. او آن قدر روی ایده‌های مد نظرش مانور داد و آن قدر روی به کار بردن آن‌ها در داستان‌های مختلف پافشاری کرد، که بالاخره توانست پیش زمینه‌ای مناسب و البته قصه‌ای متناسب با حال و هوای تک تک ایده‌هایش بیابد. در این جا هم می‌شد میان آن رئالیسم جاری در آثارش و فضای هذیانی جاری در آن‌ها پلی زد و راه خود را گم نکرد و هم می‌شد داستان را به گونه‌ای تعریف کرد که شخصیت‌های مشکل‌دار سیدی در آن جا، مکان درست خود را پیدا ‌کنند.

قصه مانند همیشه به زندگی آدم‌هایی بازمی‌گشت که انگار هیچ کاری جز دردسر درست کردن برای خود و دیگران ندارند؛ آدم‌هایی که کاری به هنجارهای جامعه ندارند و از قانون پیروی نمی‌کنند. آن‌ها مدام از این جا به آن جا می‌روند و جز آسیب به دیگران و البته خود، کاری نمی‌کنند. در چنین چارچوبی است که دنیای کوچک آن‌ها به طرق مختلف به هم می‌ریزد و شخصیت‌ها را وادار به واکنش می‌کند تا در این مرداب خودساخته غرق شوند. دوربین سیدی هم می‌گردد و غریب‌ترین نماها را برای نمایش ایده‌هایش پیدا می‌کند.

اما دیگر هیچ‌کدام از رفتارهای کارگردان و بازیگران توی ذوق نمی‌زند و خارج از چارچوب درام قرار نمی‌گیرد و به اصطلاح گل درشت نمی‌شود. دیگر خبری هم از آن بخش‌های کلیپ گونه نیست که هر کدام ساز خود را به طور جداگانه می‌زدند و با هیچ وصله‌ای به پیکره‌ی قصه نمی‌چسبیدند. افراد عجیب و غریب حاضر در برابر دوربین هم دیگر افرادی بدون تناسب نیستند که انگار از جایی خارج از دنیای فیلم وارد آن شده‌اند و وصله‌ی ناجور قصه هستند، بلکه کاملا برعکس، آن‌ها دقیقا محصول همان جایی هستند که در آن زندگی می‌کنند.

در چنین چارچوبی است که توانایی بازیگران فیلم هم به درستی دیده می‌شود. فرهاد اصلانی یکی از بهترین بازی‌های چند سال گذشته‌ی خود را در همین فیلم اجرا کرده و هم در قالب یک سردسته‌ی تشکیلات خلافکاری و هم در قالب یک عضو خانواده، مردی ترسناک به نظر می‌رسد. نوید محمدزاده هم که در ابتدا با آن گریم غلو شده، کمی توی ذوق می‌زند، در قالب درام جای خود را پیدا می‌کند و بازی درستی دارد. او موفق شده که به درگیری‌های درونی شخصیتش به درستی جلوه‌ای بیرونی ببخشد. نوید پورفرج هم با وجود تجربه‌ی کمترش درست همان کسی است که باید باشد و مخاطب را متوجه توانایی‌های خود می‌کند.

اما آیا همه‌ی این‌ها به این معنا است که با فیلم بی نقصی طرف هستیم؟ قطعا خیر. «مغزهای کوچک زنگ‌زده» گرچه یکی از بهترین فیلم‌های دهه‌ی ۱۳۹۰ سینمای ایران است اما هنوز هم این جا و آن جا ضعف‌هایی دارد؛ به عنوان نمونه برخی ایده‌های بصری و روایی فیلم زیادی و قابل حذف است و از انسجام نهایی می‌کاهد اما دیگر تعدادشان قابل مقایسه با گذشته نیست. ولی از سوی دیگر این فیلم نشان می‌دهد که هومن سیدی می‌تواند آثار بهتری بسازد و خبر از پتانسیل کسی می‌دهد که می‌داند از سینما چه می‌خواهد.

بلافاصله پس از فیلم «مغزهای کوچک زنگ‌زده» هومن سیدی دست به کار شد و به شبکه‌ی نمایش خانگی کوچ کرد. او در این مدت هم در سریال‌های مختلفی ظاهر شده و هم یک سریال کامل را با حضور برخی از ستاره‌های سینما برای این بخش کارگردانی کرده است. متاسفانه این سریال که «قورباغه» نام دارد یک عقبگرد آشکار برای کسی است که انگار توانسته بود بخش مهمی از کارنامه‌ی خود را پشت سر بگذارد و دوران جدیدی را شروع کند.

«قورباغه» آشکارا بازگشت به دنیای فیلم‌های «آفریقا»، «سیزده» و «اعترافات ذهن خطرناک من» است و حتی به لحاظ محل وقوع حوادث هم اشتراکاتی با این فیلم‌ها دارد. دوباره سیدی سعی کرده همان فضای هذیانی مدنظرش را با آن جریان واقع‌گرا در هم آمیزد و چون این بار با مدیوم دیگری سر و کار دارد، فرصت بیشتری برای قدم زدن در وادی مورد علاقه‌اش دارد. به نظر می‌رسید همین فرصت بیشتر و قصه‌ی طولانی‌تر هم کمک خواهد کرد که او اثری قوام یافته بسازد که همه چیزش سر جای خود قرار دارد و دیگر خبری از مشکلات آن فیلم‌ها نیست. اما متاسفانه این اتفاق شکل نگرفت و «قورباغه» به اثری تبدیل شد که می‌شد فراموشش کرد.

«در یک محله‌ی عجیب و غریب که اوباش در آن جولان می‌دهند، یک تشکیلات تولید مواد مخدر وجود دارد که توسط اعضای یک خانواده گردانده می‌شود و به لحاظ مالی اوضاع خوبی هم دارد. رفته رفته اتفاقاتی می‌افتد که قدرت آن‌ها از سوی دیگران به چالش کشیده می‌شود و البته بروز بحران‌هایی، خانواده را از درون دچار مشکل می‌کند …»

Nic

Related post

دیدگاهتان را بنویسید