کتاب «گرسنگی»؛ سرگذشت بدنی آزاردیده

 کتاب «گرسنگی»؛ سرگذشت بدنی آزاردیده

کتاب گرسنگی

عنوان دو قسمتی این کتاب می‌تواند گویای محتوایی باشد که قرار است درون صفحات آن مطالعه کنید. کتاب «گرسنگی» با عنوان فرعی «سرگذشت بدن من»، در اولین نگاه به ما می‌گوید قرار است با تجربیات یک فرد چاق مواجه شویم اما رویکرد این مواجهه چندان مشخص نیست. نویسنده‌ی محبوب این کتاب، خانم رکسان گی قصد دارد در این سرگذشت‌نامه، به ما بگوید چطور به اضافه وزنی بالای ۲۰۰ کیلوگرم رسیده است. کتاب «سرگذشت بدن من» روایت‌گر بدنی آزاردیده است. در این کتاب قرار نیست خواننده انرژی مثبت دریافت کند یا شرح موفقیتی فوق‌العاده در راستای کاهش وزن را بخواند. کتاب گرسنگی، شرح زندگی رکسان گی و حادثه‌ای تاثیرگذار در دوران کودکی او است. شما در این کتاب با نویسنده همراه می‌شوید تا او بتواند در مورد بزرگترین مشکلات زندگی‌اش، چاقی و تجربه تجاوز، حرف بزند.
آشنایی با رکسان گی

رکسان گی نویسنده

رکسان گی متولد ۱۵ اکتبر ۱۹۷۴ در اوماهای ایالت نبراسکا است. والدین او، مایکل و نیکول گی، هر دو هائیتی تبار و کاتولیک هستند. گی از دوران نوجوانی نوشتن را آغاز کرد، هرچند بیشتر نوشته‌های او تحت تاثیر تجربه‌ی دردناکی که در ۱۲ سالگی داشت، بود. این تجربه را می‌توان نقطه عطف زندگی رکسان گی و پی‌رنگ اصلی موضوع کتاب گرسنگی، در نظر گرفت. فارغ از تمام تجربیات تلخ و انحراف رکسان گی از مسیر موفقیت، او امروز یک استاد دانشگاه توانمند، نویسنده، سردبیر و منتقد ادبیات آمریکایی به‌حساب می‌آید.

مشهورترین اثر رکسان گی، کتاب «فمنیست بد» است. این کتاب مجموعه مقالاتی است که به تدریج در نیویورک تایمز منتشر شد و سپس به شکل یک کتاب در ۲۰۱۴ در دسترس طرفداران او قرار گرفت. البته اولین اثر گی که مورد استقبال قرار گرفت، مجموعه داستان کوتاه (Ayiti) در ۲۰۱۱ بود. از دیگر آثار او می‌توان به (Untamed State) در ۲۰۱۴ و مجموعه داستان کوتاه (Difficult Women) با درون‌مایه‌ی فمنیستی در ۲۰۱۷ اشاره کرد. او همکنون در کنار سایر فعالیت‌های هنری و اجتماعی که دارد، به‌عنوان استاد ادبیات انگلیسی در دانشگاه ییل تدریس می‌کند.

درباره‌ی کتاب «گرسنگی»

نویسنده کتاب را با این جملات آغاز می‌کند:

«داستان بدن من داستانی راجع به پیروزی نیست. سرگذشت‌نامه‌ای درباره‌ی کاهش وزن نیست. در این کتاب با تصویری از من لاغر که درون یکی از پاچه‌های شلوار جین گشاد قدیمی‌ام ایستاده‌ام مواجه نخواهید شد و تصویری از اندام ظریفم هم به جلد این کتاب زینت نبخشیده. این کتاب انگیزه‌بخش نیست. من نسبت به اینکه چگونه می‌توان بر بدنی سرکش و اشتهایی سرکش غلبه کرد هیچ بینش قدرتمندی ندارم. داستان من داستانی راجع به موفقیت نیست. داستان من، صرفا، داستانی‌ست حقیقی.»

این جملات کوبنده‌ی آغازین می‌تواند اتمام حجت نویسنده با مخاطب باشد. نویسنده مایل نیست خواننده را به درون داستانی واهی بکشاند، بلکه صادقانه در ابتدای کلام موضع خود را مشخص کرده و می‌گوید:

«دلم می‌خواست (آن هم خیلی زیاد) می‌توانستم کتابی بنویسم راجع به کاهش وزن پیروزمندانه و اینکه چگونه یاد گرفتم با عادات زشتم بهتر زندگی کنم. دلم می‌خواست می‌توانستم کتابی بنویسم راجع به در آرامش بودن و دوست‌داشتن تمام و کمال خودم در هر ابعادی.»

نویسنده‌ی کتاب «گرسنگی» به‌عنوان یک فمنیست همواره در تلاش است که به واقعیت‌های تلخ زندگی زنان و به‌خصوص زنان سیاه‌پوست بپردازد. بد نیست در نظر داشته باشید، خواندن این کتاب ممکن است برای مخاطب هم به اندازه‌ی نوشتن آن دشوار باشد. زیرا نویسنده در توصیف این کتاب می‌گوید:

«سخت‌ترین تجربه‌ی نوشتن در زندگی‌ام بوده.»

«این داستانی راجع به پیروزی نیست، بلکه داستانی‌ست مستلزم گفته‌شدن و سزاوار شنیده‌شدن.»

در واقع شاید بتوان گفت کتاب «گرسنگی»، یک اعتراف‌نامه است که نویسنده با صدای بلند سعی دارد به گوش همه برساند، همه‌ی کسانی که او را بابت ظاهر و انتخاب‌های عجیبش قضاوت می‌کنند. در همان پاراگراف‌های ابتدایی، نویسنده می‌گوید:

«خیلی زود متوجه شدم فقط سرگذشت بدنم را نمی‌نویسم؛ داشتم خود را مجبور می‌کردم تا به آنچه بدنم تاب آورده نگاه کنم، به افزایش وزنم، به اینکه چقدر هم زندگی با آن وزن و هم کاهش آن وزن کار دشواری بوده. مجبور شدم به گناه‌آلودترین اسرارم نگاه کنم. خودم را کاملا شکافتم. در معرض دید قرار گرفته‌ام. کار راحتی نیست. کار آسانی نیست.»

در ابتدای کتاب نویسند علی‌رغم میل باطنی و احتمالا برای ارائه یک تصویر مناسب به خواننده، سعی می‌کند خود را در قالب اعداد بگنجاند. او می‌گوید بیشترین وزنی که داشته معادل ۲۶۲ کیلوگرم بوده است و زمانی که این عدد در کنار میزان قد او که ۱۹۲ سانتی‌متر است قرار می‌گیرد، مخاطب به عددی سرسام‌آور و تصویری مهیب می‌ رسد. او در تصور این هیبت می‌گوید:

«فضای زیادی را اشغال می‌کنم. مایه‌ی وحشت می‌شوم. دلم نمی‌خواهد فضای زیادی را اشغال کنم. دلم نمی‌خواهد توی چشم باشم. دلم می‌خواهد پنهان شوم. دلم می‌خواهد تا وقتی اختیار بدنم را دستم نگرفته‌ام ناپدید شوم.»

این جملات همان کلماتی هستند که نویسنده را از یک شخص دور با اعدادی گنگ از قد و وزن، تبدیل به شخصیتی نزدیک و آشنا می‌کند. این معجزه‌ی قلم ساده، سبک و روان نویسنده است که می‌تواند به سرعت و در همین صفحات آغازین کتاب، مخاطب را در نهایت صداقت با خود همراه و همدل کند. در همین حین او ضربه‌ای کاری به مخاطب کنجکاو وارد می‌کند. بخش پنجم این کتاب تنها یک پاراگراف کوتاه است که در آن می‌گوید:

«لازم است بدانید زندگی من به دو بخش تقسیم شده؛ تقسیمی نه چندان مرتب و دقیق. زندگی‌ام قبل و بعد دارد. قبل از اینکه اضافه وزن پیدا کنم. بعد از اینکه اضافه وزن پیدا کردم. قبل از اینکه به من تجاوز شود. بعد از اینکه به من تجاوز شد.»

کتاب «سرگذشت بدن من»، درباره‌ی تمام فشارهایی است که یک زن در کودکی و حتی بزرگ‌سالی در جامعه با آن روبه‌رو می‌شود. نویسنده در این کتاب به فرهنگ سنتی و مذهبی خانواده و شهر خود اشاره می‌کند. نداشتن ارتباط سالم با والدین، ترس از قضاوت شدن، سال‌ها سکوت درباره‌ی تجربه‌ی یک تجاوز گروهی در سن ۱۲ سالگی و انتخاب مسیرهای اشتباه برای سرپوش گذاشتن بر چنین تجربه‎ای، جزو موضوعاتی است که مخاطب در این کتاب با آن‌ها مواجه می‌شود. در حقیقت این کتاب تنها اشاره‌ی ساده‌ای به اضافه وزن و مشکلات ناشی از آن نیست. نویسنده از درونی‌ترین احساسات و تجربیاتش با شما حرف می‌زند و از شما می‌خواهد نه تنها او، بلکه تمام کسانی که ممکن است چنین مشکلاتی داشته باشند را درک کنید. رکسان گی در این کتاب بیان می‌کند که از غذا به‌عنوان وسیله‌ای برای رسیدن به آرامش استفاده کرده است. اضافه وزن و حجیم شدن بدنش نیز روشی بوده است برای داشتن بدنی بزرگ‌تر و ظاهری قوی و مردانه تا بتواند احساس امنیت بیشتری داشته باشد. او در وصف بدن خود پس از اضافه وزن می‌گوید:

«بدن من یک قفس است. بدن من قفس خودساخته‌ی من است. هنوز می‌کوشم راه رهایی از آن را بیابم. بیش از بیست سال است دارم می‌کوشم تا راهی برای رهایی از آن بیایم.»

اگر به مطالعه‌ی کتاب‌های زندگی‌نامه‌ای علاقه دارید، این کتاب می‌تواند روایتی مدرن درباره دشواری‌های زندگی یکی از مشهورترین زنان فعال در حوزه‌ی حقوق زن باشد. اگر با بدن خود ستیز دارید، معیارهای زیبایی امروزه فشار مضاعفی بر دوش شما گذاشته یا در حال عبور کردن از یک تجربه تلخ هستید، مطالعه‌ی کتاب گرسنگی می‌تواند برای شما لذت‌بخش باشد. مطالعه‌ی چند پاراگراف از بخش‌های مختلف این کتاب می‌تواند ذهنیت کامل‌تری از آن برای شما فراهم کند.

«این سرگذشت بدن من است. بدن من شکسته بود. خودم هم شکسته بودم. نمی‌دانستم چگونه خود را جمع‌وجور کنم. من متلاشی شده بودم. بخشی از من مرده بود. بخشی از من خاموش شده بود و برای سال‌ها همان‌طور ماند. من از درون خالی شده بودم. مصمم بودم آن خلأ را پر کنم و غذا چیزی بود که با آن پیرامون بخش کوچکی که از من باقی مانده بود، سپر ساختم. خوردم و خوردم و خوردم به امید اینکه اگر خودم را گنده کنم، بدنم در امان خواهد بود.»

«اتفاق وحشتناکی رخ داد و ای کاش می‌توانستم به حال خود رهایش کنم چون در مقام نویسنده‌ای که زن هم هست، نمی‌خواهم به واسطه‌ی بدترین اتفاقی که برایم رخ داده شناخته شوم. نمی‌خواهم هویتم به این روش خدشه‌دار شود. نمی‌خواهم کارم به واسطه‌ی این اتفاق وحشتناک خدشه‌دار یا شناخته شود. در عین حال، نمی‌خواهم ساکت باشم. نمی‌توانم ساکت باشم. نمی‌خواهم تظاهر کنم هرگز اتفاق وحشتناکی برایم رخ نداده. دیگر نمی‌خواهم تمام این رازها را که سال‌ها، به‌تنهایی، به دوش کشیده‌ام به دوش بکشم.»

«در اوقات فراغت، بسیار می‌نوشتم؛ داستان‌هایی تاریک و خشونت‌آمیز درباره‌ی دختران جوانی که به‌دست پسران و مردان ترسناکی شکنجه می‌شدند. نمی‌توانستم به هیچ‌کس بگویم چه بلایی سرم آمده، بنابراین همان داستان را به هزاران روش متفاوت می‌نوشتم. ابراز آنچه نمی‌توانستم با صدای بلند بگویم تسکین دهنده بود. صدایم را از دست داده بودم ولی واژه‌ها را داشتم.»

Nic

Related post

دیدگاهتان را بنویسید