تعادل عاطفی در رابطه چیست و چگونه میتوانیم به آن برسیم؟
وابستگی بیش از اندازه یا دوری از شریک زندگی، میتواند باعث چالشهای بزرگی در زندگی مشترک شود. در این مقاله دربارهی هرکدام از این حالتها توضیح داده و در آخر راههایی برای رسیدن به تعادل عاطفی در زندگی مشترک معرفی کردهایم. قبل از هر چیز سناریوهای زیر را بخوانید و بگویید کدام یکی از آنها، شبیه زندگی شما یا شریک عاطفیتان است؟
سناریوی اول:
او هیچوقت مرا درک نمیکند. در گذشته نیز کسی من را نمیفهمید.
هیچوقت کسی به من توجه نکرده است.
گاهی او چند روز با من حرف نمیزند. حتی زمانی که با من خوب رفتار نمیکند، من مراقب او هستم.
من برای او هر کاری میکنم، اما وقتی به من توجه نمیکند، احساس اضافه بودن میکنم.
آنها هرگز تلاش من را نمیبینند. همیشه همینطور بوده است.
یک روز آنها بالاخره میفهمند و از من قدردانی میکنند.
سناریوی دوم:
من میتوانم امور مربوط به خودم را مدیریت کنم. این منطقهی امن من است.
من آدم احساساتی و رمانتیکی نیستم.
من نیاز به حمایت کسی ندارم و برای همین هم درخواست کمک نمیکنم.
من بحث کردن را دوست ندارم. معمولا سکوت میکنم.
من با کارم ازدواج کردهام.
من آزادیام را در رابطه از دست میدهم. ترجیح میدهم که تنها باشم.
تحولنیافتگی؛ من هستم، چون تو هستی
سناریوی اول، تحولنیافتگی را نشان میدهد. این افراد هویت عاطفیای ندارند و معمولا جملات خود را با «ما» شروع میکنند. آنها بیشازحد روی احساسات و مشکلات شریک عاطفیشان تمرکز میکنند. همین توجه باعث ناامیدی و ایجاد احساس نیاز در آنها میشود؛ زیرا عواطف و احساسات دیگران تحت کنترل آنها نیست و به مرور زمان میتواند این افراد را از نظر عاطفی شکننده کند.
آنها از داشتن استقلال درونی و به خود متکی بودن میترسند؛ زیرا شک و تردیدهای عمیقی نسبت به خودشان دارند و به دنبال تایید دیگران برای تقویت ارزش خود هستند. این مسئله منجر به سرزنش کردن خودشان یا دیگران، فداکاری و محبت بیشازحد میشود که فقط تحولنیافتگی را بیشتر میکند. وابستگی عاطفی، آسیبپذیری را بیشتر میکند. هر چقدر که به صورت متقابل جواب این رفتارها را دریافت نکنند، احتمال ابتلا به افسردگی و اضطراب افزایش مییابد.
دلگسستگی؛ وقتی آزاد هستم، احساس امنیت میکنم
سناریوی دوم، افرادی را نشان میدهد که در آن سر طیف هستند. آنها دستاوردمحورد هستند و مرزهای عاطفی سفت و سختی دارند. این افراد بیشتر به عنوان شخصی معتاد به کار، دلسوز و صمیمی شناخته میشوند اما برای شریک زندگی خود، از نظر عاطفی در دسترس نیستند. آنها به طور موقت با همهی افراد، حتی غریبهها، ارتباط برقرار میکنند اما عواطف و احساسات در رابطهی آنها، تقریبا جایی ندارد.
این افراد معمولا احساس تنهایی میکنند، انگار که هیچکس آنها را واقعا نمیشناسد و هیچکس آنگونه که آنها برای دیگران حاضر و آماده هستند، در کنارشان نیست. آنها شنوندگان خوبی هستند اما به ندرت احساسات خود را با دیگران به اشتراک میگذارند. این دسته از آدمها برای جلوگیری از طرد شدن، یک فاصلهی عاطفی مشخصی را با شریک زندگی خود حفظ میکنند.
۱۵ روش برایاینکه کار کردن بیشازحد را متوقف کنید!
تعادل عاطفی ناکارآمد
در یک رابطه از ترکیب این دو گروه، فرد وابسته مدام به دنبال یک ارتباط عاطفی است اما شریک او، به همان نسبت در حال فاصله گرفتن است. هر چقدر شخص وابسته بیشتر تلاش کند، فرد مقابل بیشتر از او دوری میکند. اگر فضای فردی و فضای مربوط به رابطهی دو نفره را، دو جنبهی اساسی از زندگی یک شخص در نظر بگیریم، تعادل عاطفی سالم در رابطهی این دو نفر وجود ندارد. زندگی فرد اولی بیشتر در فضای رابطه است و طرف مقابل در فضای فردی.
برای این دو نفر اگر همچنان همان شخصیتی که دارند را حفظ کنند، یکی تحولنیافته و دیگری دلگسسته، حمایت عاطفی از یکدیگر چالشبرانگیز و سخت خواهد شد؛ بنابراین به جای حمایت عاطفی، زوجها روی عیبهای یکدیگر و تغییر شریک زندگی خود تمرکز میکنند، زیرا معتقدند که رویکرد خودشان نسبت به زندگی عادی است و در برابر تغییر مقاومت میکنند. با گذشت زمان آنها از حرف زدن اجتناب میکنند و در یک تعادل ناکارآمد قرار میگیرند. فرد وابسته، از نظر عاطفی برای همسر یا دوست خود بیش از حد تلاش میکنند اما برای زندگی فردی خود کمکاری میکنند؛ در حالی فرد مقابل برعکس او عمل میکند.
زوجها معمولا از این الگوها اطلاعی ندارند و صادقانه معتقدند که بهترین تلاش خود را برای رابطهشان میکنند. با این حال این افراد، علیرغم نیت خوبی که دارند، پریشانی عاطفی را تجربه میکنند. اگرچه این ثبات ناکارآمد باعث ایجاد یک آرامش موقتی میشود، اما عمر یک رابطه را کاهش میدهد.
همانطور که اشاره کردیم، دوام این تعادل عاطفی ناسالم همیشگی نیست و ممکن است که در زمانهای خاصی، به خطر بیفتد. برای مثال اتفاقات تاثیرگذار زندگی مانند بچهدار شدن، از دست دادن والدین، بیکاری، مشکلات جسمی یا روانی مانند بیماری و افسردگی که میتوانند تنشهای پنهان را آشکار کنند، ممکن است تعادل رابطه را تهدید کنند. در حقیقت وقتی یکی از طرفین رابطه احساس آسیبپذیری میکند، زخمهای قدیمی و پنهان باز میشوند.
تمایز؛ من به تو، من و ما احترام میگذارم
تعادل عاطفی در رابطه
اگر یک طیف را در نظر بگیریم که یک انتهای آن، تحولنیافتگی باشد و انتهای دیگر آن دلگسستگی باشد، تمایز در وسط این طیف است. موراری بوون، پیشگام خانوادهدرمانی، تمایز را به عنوان یک فرایند تکاملی توسط دو نیروی متضاد، یعنی نیاز به تعلق و جدایی، توصیف میکند. تمایز به این اشاره میکند که یک فرد خودش را در برخورد با احساساتش چگونه میبیند.
یک فرد متمایز احساسات و افکار خود را به صورت یکسان میپذیرد و تشخیص میدهد، واکنشهایش را مدیریت میکند و با آگاهی از تاثیر آنها بر دیگران، انتخابهای معناداری انجام میدهد. آنها هم از خودشان مراقبت میکنند، هم از دیگران.
بازگرداندن تعادل عاطفی و کارآمد
بسته به سطح این الگوها، مدت زمان رابطه و شدت اتفاق ناراحتکنندهای که تعادل ناکارآمد را به هم زده است، بازگرداندن تعادل نیاز به زمان و کمک دارد. در ادامه چند نکته برای بازگرداندن ثبات معرفی خواهیم کرد.
تنظیم احساسات
تنظیم احساسات در رابطه
دکتر جان گاتمن و جولی گاتمن معتقدند که وقتی در حال تجربهی احساسات هستیم، بهترین زمان برای یادگیری دربارهی آنهاست. هنگامی که برای شما یا شریک زندگیتان، یک موقعیت عاطفی به وجود آمده است، راهکارهای زیر را انجام دهید:
بدون این که سریع روی یافتن راه حل تمرکز کنید، به احساسات خود گوش دهید و آنها را درک کنید.
با توجه به تجربیات گذشته، به احساسات خود اعتبار بدهید و آنها را برای خودتان عادیسازی کنید.
احساساتتان را بپذیرید و بدانید که داشتن چنین احساسی، اشکالی ندارد.
به خودتان اطمینان دهید که آن شرایط را پشت سر خواهید گذاشت و به راه حل درست و مناسبی میرسید.
مرزهای احساسی خود را مشخص کنید
مرزهای احساسی خودتان را مشخص کنید و به آنها آگاه باشید. به یاد داشته باشید که شما مسئول خوب کردن حال شریک زندگیتان نیستید و تحت تاثیر شرایط عاطفی پیش آمده برای او قرار نگیرید. همراه و شریک شما میتواند این احساسات خود را به تنهایی حل کند و تنها چیزی که به آن نیاز دارند، این است که به آنها گوش دهید و درکشان کنید.