۴ کتاب که جهانبینی شما را متحول و دگرگون میکنند
اگر از ما بخواهند که ماجراهای تاثیرگذار و متحولکنندهی زندگیمان را انتخاب کنیم، چه میگوییم؟ آیا قرار است از تصادفی حرف بزنیم که لذت بردن از لحظههای زندگی را به ما یادآوری کرده یا از قطعهی موسیقیای بگوییم که با شنیدنش روحمان به عرش میرود؟ آیا از تجربه اولینباری که عاشق شدیم صحبت میکنیم یا از شغلی میگوییم که خیلی دوستش داریم و به زندگیمان معنا داده است؟ آیا از فیلمی صحبت میکنیم که دیدنش را به همه دوستان و آشنایانمان توصیه کردیم یا از کتابی میگوییم که کلماتش به عمق جانمان نفوذ کرده است؟
همه این تجربهها میتوانند در نوع خودشان خاص و تاثیرگذار باشند. درست مانند کتابها. تعداد بسیار زیادی از کتابها وجود دارند که میتوانند مسیر زندگی ما را برای همیشه متحول کنند، ذهنمان را برای مدت طولانی به خود درگیر کنند و ما را به کشف تجربههای جدید وادارند.
در حقیقت یک سری از کتابها ما را سرگرم میکنند. یک سری از کتابها به ما آگاهی میدهند. کتابهایی هم هستند که ما را شیفتهی خودشان میکنند. این دسته از کتابها با ذهن و احاساسات ما ارتباط برقرار میکنند، ولی کتابهایی هستند که روح ما را لمس میکنند؛ این کتابها زندگیتان را متحول میکنند و باعث میشوند در مورد عقاید نهادینهشدهیتان بیشتر فکر کنید.
در این جا ۴ مورد از فوقالعاده ترین کتابهای تاثیرگذار آورده شده اند.با خواندن این کتابها لذت میبرید، تامل میکنید و در نهایت چیزی درون شما متحول میشود.
۱. کتاب «چرا ملتها شکست میخورند؟»
کتاب چرا ملتها شکست میخورند
«چرا ملتها شکست میخورند؟» کتابی جامع است که هدف آن پاسخ به یکی از حیاتیترین سؤالاتی است که جهان امروز با آن مواجه است: چرا برخی از کشورها ثروتمند و برخی دیگر فقیر هستند؟ نویسندگان این کتاب دارون عجماوغلو و جیمز رابینسون استدلال میکنند که این نهادهای سیاسی و اقتصادی هستند که زمینه ساز موفقیت اقتصادی هستند. آنها معتقدند که تفاوتهای موجود بین سطح توسعه کشورها منحصراً به دلیل تفاوت در نهادهای سیاسی و اقتصادی است، و سایر نظریهها را رد میکنند که برخی از تفاوتها را به فرهنگ، آب و هوا، جغرافیا یاعدم آگاهی در مورد بهترین سیاستها و عملکردها نسبت میدهند. این کتاب که برای مخاطبان عمومی نوشته شده است، با استفاده از نمونههایی از امپراتوری روم، دولت شهرهای مایا، ونیز کشورهای قرون وسطایی، اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده، کشورهای آفریقایی و چین، تاریخ چندین هزارساله بشری را مرور میکندتا یک نظریه جدید در حوزهی اقتصاد سیاسی را بسط و توسعه بدهد. این کتاب همچنین به آینده نگاه میکند و این پرسش را مطرح میکند که آیا رشد سریع چین ادامه خواهد داشت؟ آیا آمریکا بهترین روزهای خود را پشت سر گذاشته یا خیر؟ و آیا سازمانهای کمک رسان غربی از بهترین رویکردها و ایدهها برای کمک به کاهش فقر استفاده میکنند یا خیر؟
همانطور که اشاره شد برخی از پژوهشگران معتقدند که عواملی مثل فرهنگ، آب و هوا، جغرافیا یا حتی شاید ناآگاهی از اینکه سیاستهای درست چیست، منجر به تعیین وضعیت اقتصادی آن کشور میشود. اما نویسندگان این کتاب معتقدند که هیچ یک از این عوامل یا قطعی و سرنوشت ساز نیستند. در غیر این صورت، چگونه میتوان توضیح داد که چرا بوتسوانا به یکی از کشورهای با رشد سریع در جهان تبدیل شده است، در حالی که سایر کشورهای آفریقایی مانند زیمبابوه، کنگو و سیرالئون در فقر و خشونت به سر میبرند؟
دارون عجم اوغلو و جیمز رابینسون به طور قاطع نشان میدهند که این نهادهای سیاسی و اقتصادی ساخته دست بشر هستند که زمینه ساز موفقیت اقتصادی (یا فقدان آن) هستند. اگر بخواهیم تنها یکی از نمونههای شگفتانگیز آنها را در نظر بگیریم، مردم کره شمالی از فقیرترین مردم روی زمین هستند در حالی که برادران و خواهران آنها در کره جنوبی از ثروتمندترینها هستند. حال آنکه جغرافیا، فرهنگ یا آب و هوای این دو کشور تقریبا یکسان است. کرهی جنوبی جامعهای را ایجاد کرد که سرشار از انگیزه است، به نوآوری پاداش داد و به همه اجازه داد در فرصتهای اقتصادی مشارکت کنند. موفقیت اقتصادی که به این ترتیب تحریک شد، تداوم یافت، زیرا دولت نسبت به شهروندان و توده عظیم مردم پاسخگو شد. اما متأسفانه، مردم کرهی شمالی دههها قحطی، سرکوب سیاسی، و نهادهای اقتصادی بسیار متفاوت را تحمل کردهاند بدون هیچ پایانی. تفاوت بین دو کره به دلیل سیاستی است که این مسیرهای نهادی کاملاً متفاوت را ایجاد کرده است.
بر اساس پانزده سال تحقیق، نویسندگان این کتاب، شواهد تاریخی خارقالعادهای از امپراتوری روم، دولت شهرهای مایا، ونیز اروپای قرون وسطی، اتحاد جماهیر شوروی، آمریکای لاتین، انگلستان، ایالات متحده و آفریقا را برای ایجاد یک نظریه جدید ارائه کردند. در حقیقت این کتاب حاصل تحقیقات چندین سالهی دارون عجم اوغلو در مورد نظریه رشد اقتصادی و جیمز رابینسون در مورد اقتصاد آفریقا و آمریکای لاتین و همچنین تحقیقات بسیاری از نویسندگان دیگر است. این موارد شامل تفاسیری از تاریخ کشورهای مختلف، اعم از کشورهای منقرض شده و مدرن، از دیدگاه یک مکتب نهادی جدید است. ایده اصلی نویسندگان، نقش تعیین کننده نهادها در دستیابی به سطح بالایی از رفاه توسط کشورها است. کتاب قبلی نویسندگان، «ریشههای اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی» نیز به همین موضوع اختصاص یافته است، اما تعداد زیادی از نمونههای تاریخی مختلف را شامل نمیشود.
در پایان باید گفت که کتاب «چرا ملتها شکست میخورند»، نگاه شما به جهان و درکتان از آن را به کلی تغییر خواهد داد.
نگاهی کوتاه به بخش مفرح داستانهای کرهای
دربارهی نویسندگان؛ از دارون عجم اغلو تا جیمز رابینسون
دارون عجم اوغلو اقتصاددان آمریکایی متولد ترکیه در سال ۱۹۶۷ است. او تحصیلات ابتداییاش را در ترکیه گذرانده و برای گذراندن تحصیلات عالی راهی انگلستان شده است. او در دانشگاه یورک درس خوانده و مدرک دکترای خود را از مدرسهی اقتصاد لندن دریافت کرده است. یک سال بعد عجم اوغلو به استخدام انستیتو فناوری ماساچوست درآمد و از سال ۱۹۹۳ استاد این دانشگاه است.
دارون عجم اوغلو از سال ۲۰۰۶ عضو پیوستهی فرهنگستان هنر و علوم آمریکاست. این اقتصاددان جوایز مختلفی را هم از آن خود کرده است که مهمترین آنها مدال «جان بیتز کلارک» است.
دارون عجم اوغلو کتابها و مقالات مختلفی نیز در زمینههای اقتصادی دارد که از میان آنها میتوان به کتابهای «ریشههای اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی» و «معرفیای بر رشد اقتصادی مدرن اشاره کرد»
جیمز رابینسون سیاستدان و اقتصاددان انگلیسی است که در سال ۱۹۶۰ به دنیا آمده است. او تحصیلات دانشگاهیاش را در مدرسهی اقتصاد لندن آغاز کرده و دکترایش را از دانشگاه ییل در امریکا دریافت کرده است.
دکتررابینسون در دانشگاههای زیادی از جمله دانشگاه کالیفرنیا، دانشگاه برکلی و دانشگاه ملبورن تدریس کرده است. او همچنین سالهای بین سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۵ را در دانشگاه هاروارد فعالیت کرده و در حال حاضر استاد دانشگاه شیکاگو است.
او در دوران فعالیتش کتابهایی را نیز به چاپ رسانده است. از میان آثار جیمز رابینسون میتوان به کتابهای «نقش نخبگان در پیشرفت اقتصادی»، «پیشرفت آفریقا از نگاه تاریخی» و «آزمایشهای طبیعی تاریخ» اشاره کرد.
قسمتهایی از متن کتاب «چرا ملتها شکست میخورند؟»
چرا ملتها شکست میخورند
مردم نوگالس آریزونا میتوانند بدون هراس از در خطر افتادن امنیتشان و یا دلهرۀ دائمی در مورد دزدی، مصادرۀ اموال و تهدیدهای مشابه آن به زندگی روزمرۀ خود بپردازند. آنها همچنین دولت را با وجود تمام ناکارآمدیها و برخی موارد فساد، نمایندۀ بدیهی خود میدانند که این موضوع، به اندازۀ زندگیِ بدون هراس، از اهمیت برخوردار است. آنها میتوانند با رأی خود شهردار، فرماندار، نمایندگان کنگره و سناتورها را تغییر دهند. آنان همچنین در انتخابات ریاست جمهوری که تعیین میکند چه کسی هدایت کشورشان را بهدست میگیرد دارای حق رأیاند. دموکراسی برای آنها جزء بدیهیات زندگی اجتماعی تلقی میشود.
درجنوب این حصار، یعنی تنها چند قدم آن طرفتر شرایط کاملاً متفاوت است. با وجود آنکه اهالی «نوگالس سونورا» در بخش نسبتاً مرفه مکزیک زندگی میکنند، با این حال درآمد متوسط خانوار در آنجا حدود یک سوم نوگالس آریزوناست. در آنجا بیشتر بزرگسالان تحصیلات مقطع متوسطه را به پایان نرساندهاند و بسیاری از نوجوانان به مدرسه نمیروند. مادران نگران نرخ بالای مرگومیر نوزادان هستند و با توجه به کیفیت پایین بهداشت و سلامت عمومی، طول عمر کمتر مردم تعجب برانگیز نیست. آنها همچنان به طیف وسیعی از خدمات عمومی دسترسی ندارند. جادههای جنوبِ حصار در وضع بدی به سر میبرند. نظم و قانون در شرایط بدتری است. میزان جرم و جنایت بالاست و راهاندازی کسب و کار اقدامی مخاطرهآمیز به حساب میآید. در مورد اخیر، اهالی نهتنها با خطر سرقت مواجه هستند، که راهاندازی یک بنگاه جدید و اخذ تمامی مجوزهای مورد نیاز مستلزم پرداخت رشوه به همۀ دستاندرکاران و تلاشی طاقتفرساست. ساکنان نوگالس سونورا بهطور روزمره با فساد و بیلیاقتی سیاستمداران سروکار دارند.
برخلاف همسایگان شمالی، دموکراسی برای آنها تجربهای بسیار تازه محسوب میشود. تا زمان اصلاحات سیاسی در سال دو هزار میلادی، نوگالس سونورا دقیقاً بهمانند سایر بخشهای مکزیک، تحت کنترل فسادآمیز «حزب انقلابی نهادی ۷» قرار داشت.
چگونه ممکن است دو نیمۀ یک شهر تا این حد با هم متفاوت باشند؟ میان آنها هیچ اختلافی در جغرافیا، آب و هوا یا نوع بیماریهای شایع در منطقه وجود ندارد، زیرا میکروبها برای تردد میان دو بخش آمریکایی و مکزیکی این شهر با محدودیتی روبهرو نیستند. در این دو شهر وضعیت سلامت بسیار متفاوت است، اما این موضوع هیچ ربطی به امراض محیطی ندارد؛ بلکه به خاطرعدم برخورداری اهالی جنوب حصار از بهداشت مناسب و مراقبتهای مطلوب پزشکی است.
کتاب معجزه شکرگزاری راندا برن؛ خلاصهای جذاب که باید بخوانید
جوایز و افتخارات کتاب چرا ملتها شکست میخورند؟
تأیید شده از سوی ۶ تن از برندگان جایزهی نوبل
برندهی جایزهی لیونل گلبر
برندهی جایزهی آرتور راس
برندهی جایزهی کتاب سیاسی پدی پاور و سیاست کلی
نامزد جایزهی کتاب اقتصادی سال در نشریهی فایننشیال تایمز
نامزد جایزهی کتاب اقتصادی سال در نشریهی مک کینزی
نامزد جایزهی کتاب ناداستان گودریدز
کتاب «کیم جیانگ متولد ۱۹۸۲»؛ داستان نابرابریهای جنسیتی در جهان معاصر
۲. کتاب «دوباره فکر کن: قدرت دانستن چیزهایی که نمیدانیم»
کتاب دوباره فکر کن
آیا تا به حال آنقدر به باورهای خود اطمینان داشتهاید که در نظر گرفتن احتمالات دیگر برای شما غیر ممکن باشد؟ اگر چنین است، شما تنها نیستید. این طبیعت انسان است که به باورهای خود بچسبد، اما انجام این کار میتواند باعث شود که ایدهها و فرصتهای جدید رشد را از دست بدهیم.
«دوباره فکر کن: قدرت دانستن چیزهایی که نمیدانیم» کتابی است درباره فواید شک و اینکه چگونه میتوانیم در پذیرش ناشناختهها و لذت پذیرش اشتباهاتمان بهتر شویم. شواهد نشان داده است که نوابغ خلاق به یک هویت وابسته نیستند، بلکه دائماً مایل به تجدید نظر در مواضع خود هستند و رهبرانی که اذعان میکنند چیزی را نمیدانند و به دنبال بازخورد انتقادی هستند، تیمهای سازندهتر و نوآورتری را رهبری میکنند.
در واقع شواهد جدید به ما نشان میدهد که بهعنوان یک طرز فکر و یک مهارت، میتوان «بازاندیشی» را آموزش داد و نویسندهی این کتاب توضیح میدهد که چگونه ویژگیهای لازم برای انجام آن را توسعه دهیم. بخش اول این کتاب به بررسی این موضوع میپردازد که چرا ما اقدام به «بازاندیشی» و تفکر دوباره میکنیم و چگونه میتوانیم به عنوان یک فرد یاد بگیریم که این کار را انجام دهیم. بخش دوم کتاب به این موضوع میپردازد که چگونه میتوانیم از طریق یادگیری درباره «سواد استدلالی» به دیگران کمک کنیم تا دوباره فکر کنند. و بخش آخر سوم به این مسأله میپردازد که چگونه مدارس، مشاغل و دولتها در ایجاد فرهنگهایی که بازاندیشی را تشویق میکنند کوتاهی میکنند.
در پایان، یادگیری بازاندیشی ممکن است مهارتی مخفی باشد که به شما در دنیایی که سریعتر از همیشه در حال تغییر است، برتری میبخشد.
به طور خلاصه کتاب «دوباره فکر کن» اهمیت بازنگری در باورها و نظراتمان را بررسی میکند. کتاب به قلمرو خطاهای شناختی، سوگیری ها، تعصبات و نقاط کور ذهنی میپردازد. این مسأله به بررسی شکست ما در تغییر ایدههایمان پس از تثبیت آنها مربوط میشود. صرف نظر از دانش و تجربه افراد، آنها نمیتوانند از خطاهای منطقی در روند تفکر خود اجتناب کنند. این موارد شامل نظرات بیاساس، تأثیرات خارجی، مفروضات و سایر ادراکات ذهنی است. تمایل طبیعی ما به تکیه بر این منابع شناختی منحرف کننده ما را به سمت تصمیم گیریهای ضعیف، انعطاف ناپذیری، ناتوانی در شنیدن نظرات دیگران و همچنین نگرشهای بسته ذهنی سوق میدهد.
با تکیه بر دانش نویسنده در حوزهی روانشناسی و ارائهی نمونههای بسیار، او رویکرد جدیدی را برای بهبود تفکر به ما پیشنهاد میکند. رویکرد او بر شک و تردید در آنچه میدانیم متکی است. به طور همزمان، افراد را وادار میکند تا علاقهمند به یادگیری چیزهای جدید و دیدن دیدگاههای دیگران باشند. گرانت این رویکرد را «بازاندیشی» مینامد. اتخاذ این طرز فکر به شما و تیمتان برای پیشرفت قدرت زیادی میدهد. همچنین این فرصت را برای شما فراهم میکند تا نظرات دیگران را بدون تقسیم کردن آنها به گروههای باینری بشنوید.
آدام گرانت معتقد است که داشتن ذهن باز یک مهارت قابل آموزش است و هیچ کس نمیتواند این مهارت بسیار ارزشمند را بهتر از او در این اثر شگفتانگیز آموزش دهد. بینش خیره کننده این کتاب درخشان، تضمینی است که شما را وادار میکند در نظرات و مهمترین تصمیمات خود تجدید نظر کنید.
کتاب «آنگاه که از فهم جهان در میمانیم»؛ درک نیمهی تاریک علم
درباره آدام گرانت
آدام گرانت روانشناس، نویسنده و استاد دانشکدهی وارتون دانشگاه پنسیلوانیا است. او در سن ۲۸ سالگی مقام آکادمیک خود را به عنوان استادیار گروه روانشناسی دریافت کرد و او را به جوانترین استاد در دانشکدهی وارتون تبدیل کرد. آدام گرانت هفت سال متوالی برترین استاد دانشگاه وارتون بوده است. او به عنوان یکی از ده متفکر تأثیرگذار مدیریت جهان شناخته شده است و در لیست مجلهی (Fortune) یعنی ۴۰ نفر تاثیرگذار جهان که زیر ۴۰ سال سن دارند قرار گرفته است.
گرانت نویسنده چهار کتاب پرفروش در فهرست نیویورک تایمز است، از جمله کتابهای: چگونه افراد ناسازگار جهان را حرکت میدهند، ببخش و بگیر: رویکردی انقلابی برای موفقیت و گزینهی دوم: رویارویی با ناملایمات، ایجاد انعطافپذیری و یافتن شادی. این کتابها به ۳۵ زبان ترجمه شده اند. آدام گرانت همچنین میزبان پادکست WorkLife است، یک پادکست اصلی در رسانهی TED که در صدر جدول قرار دارد. سخنرانیهای TED او در مورد متفکران و اندیشمندان بیش از ۲۰ میلیون بازدید به دست آورده است.
کتاب «کشتن مرغ مینا» اثر هارپر لی؛ قصهی هزارتوی جامعهی طبقاتی آمریکا
بخشی از کتاب «دوباره فکر کن»
دوباره فکر کن
اولین موفقیت مایک، زمانی حاصل شد که دستگاه بارکدخوان سریع برای فیلمهای دوربین را اختراع کرد و این پدیده چنان اهمیتی در هالیوود داشت که جایزهی دستاورد فنی اِمی و اسکار را برایش به ارمغان آورد. البته این دستگاه در قیاس با ابداع بعدی که شرکت او را مبدل به سریعالرشدترین کمپانی این سیاره کرد، اختراع کوچکی محسوب میشد. دستگاه پرچمدار مایک، خیلی زود توجه عدهی زیادی از افراد را جلب کرد و گسترهای از مشتریان وفادار از بیل گیتس گرفته تا کریستینا آگوئیلرا را برای شرکت به ارمغان آورد. اپرا وینفری طی یک اظهارنظر مبالغهآمیز گفته بود: «این ابداع عملاً زندگی مرا تغییر داد. نمیتوانم بدون آن زندگی کنم». حتی وقتی رئیسجمهور اوباما وارد کاخ سفید شد، حاضر نشد دستگاهش را به «سرویس مخفی» تحویل دهد.
ایدهی مایک لازاریدیس برای بلکبری، یک دستگاه ارتباطی بیسیم برای ارسال و دریافت ایمیل بود. در تابستان ۲۰۰۹، تقریباً نیمی از بازار گوشیهای هوشمند آمریکا در انحصار این شرکت بود. اما در سال ۲۰۱۴، سهم بازارش سقوط کرد و به زیر ۱ درصد رسید.
وقتی یک شرکت اینگونه با سر به زمین میخورد، نمیتوانیم دلیل واحدی را به عنوان عامل سقوط آن شناسایی کنیم، بنابراین سعی میکنیم آن را با تعابیر انسانی توصیف کنیم: بلکبری نتوانست خود را تطبیق دهد. اما تطبیق با یک محیط متغیر، کاری نیست که از دست کمپانی ساخته باشد – بلکه انسانهای شاغل در آن باید در طیف وسیعی از تصمیمات روزمرهشان، چنین رویهای را در پیش بگیرند. مایک بهعنوان بنیانگذار، رئیس و مدیرعامل سازمان، مسئول تمامی تصمیمات فنی و تصمیمات مرتبط با محصولات بلکبری بود. هرچند میتوان نگرش او را جرقهای برای شکلگیری تحول گوشیهای هوشمند دانست، اما ناتوانی او در بازنگری، باعث مرگ کمپانی شد و عملاً ابداعش را نابود کرد. کجای کار اشتباه بود؟
اکثر ما به دانش و تخصصمان افتخار میکنیم و خیلی دوست داریم پای باورها و عقایدمان بمانیم. در یک دنیای باثبات، چنین طرز فکری منطقی خواهد بود و ثبات عقیدهی ما عواید قابل توجهی را به همراه خواهد داشت. اما مشکل اینجاست که دنیای ما بهسرعت تغییر میکند و باید معادلِ زمانی که صرف تفکر میکنیم، برای بازنگری و اصلاح تفکراتمان هم وقت بگذاریم.
تجدیدنظر یک مجموعه مهارت و البته یک طرز فکر است. هماکنون خیلی از ابزارهای ذهنی موردنیازمان را در اختیار داریم. فقط باید یادمان باشد که هر از چند گاهی با بیرون آوردن آنها از قفسه، گردوغبار رویشان را پاک کنیم.
با عنایت به پیشرفتها در زمینهی فناوری و دسترسی به اطلاعات، شاهد افزایش دانش، آن هم با نرخی بسیار فزاینده هستیم. میزان اطلاعات و دانش دریافتی روزمرهی هر شخص در سال ۲۰۱۱، تقریباً ۵ برابر بیشتر از ۲۵ سال قبل آن بود. در سال ۱۹۵۰، تقریباً ۵۰ سال طول میکشید تا دانش پزشکی دو برابر شود. در سال ۱۹۸۰، بازهی دو برابر شدن دانش پزشکی به هفت سال رسید و در ۲۰۱۰، به سهونیم سال! افزایش سرعت تغییرات، یعنی اینکه باید راحتتر از همیشه باورهایمان را زیر سوال ببریم.
۳. کتاب «نبرد من»
آدولف هیتلر یک سیاستمدار اتریشی الاصل بود که رهبری حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان را بر عهده داشت. او در ۳۰ ژانویه ۱۹۳۳ صدراعظم آلمان و در سال ۱۹۳۴ پیشوای این کشور شد و کشورش را وارد جنگ جهانی دوم کرد. او در روزهای پایانی جنگ در سال ۱۹۴۵، زمانی که برلین توسط ارتش سرخ مورد تهاجم و نابودی قرار گرفت، با اوا براون ازدواج کرد و کمتر از ۲۴ ساعت بعد، آن دو باهم در سنگر پیشوا خودکشی کردند.
شناختهشدهترین اثر ادبی هیتلر، کتاب «نبرد من» است، یک مانیفست سیاسی که او در سال ۱۹۲۴ در زندان به یکی از زندانیان دیکته کرد.
کتاب «نبرد من» در واقع مانیفست سیاسی آدولف هیتلر است که توسط خود او نگاشته شده است. این تنها کتاب کامل او بود و این اثر به کتاب مقدس ناسیونال سوسیالیسم (نازیسم) در رایش سوم آلمان تبدیل شد. این کتاب در دو جلد در سالهای ۱۹۲۵ و ۱۹۲۷ منتشر شد و یک نسخه خلاصه شده در سال ۱۹۳۰ منتشر شد. تا سال ۱۹۳۹.۵۲۰۰۰۰۰ نسخه از این کتاب فروخته شد و به ۱۱ زبان ترجمه شد.
جلد اول، با عنوان Die Abrechnung («تسویه حساب ها» یا «انتقام»)، در سال ۱۹۲۴ در قلعه باواریایی لندسبرگ آم لخ، جایی که هیتلر پس از کودتای نافرجام بیر هال در سال ۱۹۲۳ زندانی شد، نوشته شد. هیتلر در جلد اول از کتاب خود به دنیای جوانی، جنگ جهانی اول و «خیانتی» که منجر به فروپاشی آلمان در سال ۱۹۱۸ شد، میپردازد. این کتاب همچنین ایدئولوژی نژادپرستانه هیتلر را بیان میکند و آریاییها را به عنوان نژاد «برتر» و یهودیان را به عنوان «انگل» معرفی میکند، و اعلام میکند که آلمانیها به دنبال فضای زندگی (Lebensraum) در شرق هستند.
به گفته هیتلر، «ماموریت مقدس مردم آلمان… گردآوری و حفظ ارزشمندترین عناصر نژادی… و بالا بردن آنها به موقعیت غالب بود.» هیتلر در این کتاب مینویسد که: «همه کسانی که از نژاد برتر نیستند، همچون کاه هستند. برای آلمانیها لازم بود که به پاکی خون خود نیز بپردازند». هیتلر اهمیت بینالمللی را به حذف یهودیان نسبت داد، که «لزوماً باید روندی خونین باشد.»
جلد دوم، تحت عنوان «جنبش ناسیونال سوسیالیستی»، که پس از آزادی هیتلر از زندان در دسامبر ۱۹۲۴ نوشته شد، برنامه سیاسی، از جمله روشهای تروریستی را که ناسیونال سوسیالیسم باید هم در کسب قدرت و هم در اعمال آن دنبال کند، تشریح میکند. پس از آن است که آلمان جدید محقق میشود.
از نظر سبکی، کتاب «نبرد من» دارای لحنی تند، تکراری، سرگردان، غیرمنطقی و حداقل در چاپ اول مملو از اشتباهات دستوری تلقی شده است، که همگی بازتاب یک مرد نیمه تحصیلکرده است. این کتاب اما به طرز ماهرانهای عوام فریبانه بود و برای بسیاری از عناصر ناراضی در آلمان جذاب بود؛ ملیگرایان افراطی، یهودیستیزان، ضد دمکراتها، ضد مارکسیستها و نظامیان.
اگرچه در ابتدا موفقیت محدودی داشت و محبوبیت آن مانند محبوبیت هیتلر و نازیها افزایش یافت اما در نهایت خواندن آن در آلمان الزامی شد و دولت نسخههایی از آن را خریداری کرد تا به عنوان هدایای عروسی دولتی به تازه ازدواج کردهها بدهد. پس از جنگ جهانی دوم تلاشهای مختلفی برای محدود کردن دسترسی به این اثر انجام شد. قانون آلمان پس از جنگ، فروش و نمایش عمومی کتابهایی را که از فلسفه نازی حمایت میکردند، ممنوع کرد. علاوه بر این، حق چاپ کتاب «نبرد من» به ایالت بایرن آلمان اعطا شده بود که از دادن حقوق انتشار خودداری کرد. با این حال، ناشران خارجی به چاپ این اثر ادامه دادند، اقدامی که هم در آلمان و هم در کشورهایی که این کتاب منتشر شد، محکوم شد، به ویژه به دلیل محبوبیت آن در میان گروههای برتری طلب سفید و نئونازی. همچنین نگرانی زیادی در برخی محافل در مورد در دسترس بودن این کتاب از سوی کتابفروشان مبتنی بر اینترنت وجود داشت. در ۱ ژانویه ۲۰۱۶، حق چاپ کتاب «نبرد من» منقضی شد و کتاب به مالکیت عمومی درآمد. اندکی پس از آن، مؤسسه تاریخ معاصر مونیخ نسخهای با حاشیهنویسی فراوان منتشر کرد.
کتاب «باد در درختان بید»؛ یک داستان کودکانه تاریک که بزرگسالان هم باید بخوانند
سرفصلها
جلد اول:یک تسویه حساب
فصل اول: دوران کودکی و کانون خانوادگی
فصل دوم: سالهای تحصیل و تحمل مشقت در وین
فصل سوم: ملاحظات سیاسی عمومی بر اساس دوره حضور من در وین
فصل چهارم: در مونیخ
فصل پنجم: جنگ جهانی
فصل ششم: تبلیغات جنگ
فصل هفتم: انقلاب
فصل هشتم: آغاز فعالیتهای سیاسی من
فصل نهم: برای چه آلمان شکست خورد
فصل دهم: حزب کارگر آلمان
فصل یازدهم: ملل و نژاد
فصل دوازدهم: اولین طلیعه پیشرفت حزب کارگر ناسیونال سوسیالیست
جلد دوم:جنبش سوسیالیست ملی
فصل اول: عقاید فلسفی حزب
فصل دوم: دولت
فصل سوم: موضوع-دولت و ملت
فصل چهارم: مفهوم دولت از نظر راسیست
فصل پنجم: مفهوم فلسفی سازمان دولت
فصل ششم: اولین مبارزه و اهمیت سخنرانی
فصل هفتم: مبارزه جدید با جبهه سرخ
فصل هشتم: نیرومند تا وقتی تنهاست نیرومند میماند
فصل نهم: حملهها چگونه آغاز میشدند
فصل دهم: فدرالیسم غیر از ظاهرسازی چیزی نیست
فصل یازدهم: پروپاگاندا مسئله سازمان
فصل دوازدهم: مسئله سندیکاها
فصل سیزدهم: سیاست آلمان و مسئله اتحادهای بعد از جنگ
فصل چهاردهم: سیاست یا جهتگیری شرقی
فصل پانزدهم حق دفاع اضطراری
در بخشی از کتاب «نبرد من» میخوانیم
نبرد من
در این دوره بود که آرمانهایی خاص خود در سر پروراندم. بسیاری از اوقات در راه طولانی از منزل به مدرسه در هوای آزاد جستوخیز میکردم و با پسربچههای خشن و تندخو معاشرت میکردم و همین امر مادرم را نگران میکرد. همهی این امور مرا کاملاً برخلاف خانهنشینی برمیانگیخت. به ندرت میتوانستم به این پرسش جواب دهم که چه شغلی باید در زندگی انتخاب کنم، ولی چیزی که بود اینکه به هیچوجه نمیخواستم شغل پدرم را اختیار کنم. به گمانم استعداد فطری برای سخن گفتن در همین ایام در من بالید و در جریان بحثها و گفتوگوهای کمابیش پرشور و حرارتی که با رفقایم داشتم شکل گرفت. من سرحلقهی جمع جوانانی بودم که در مدرسه خیلی خوب و آسان درس میآموخت ولی اداره کردن او نسبتا دشوار بود. در وقت آزادم در گروه همآوازان کلیسای لامباخ آواز میخواندم و از این رو گاه پیش میآمد که در موقعیت دلنشینی قرار بگیریم که بارها از لحاظ عاطفی تحت تأثیر شکوه و حشمت مناسک مذهبی قرار بگیرم. چه چیز
میتوانست بیش از یک راهب به منزلهی مظهر بالاترین آرمان ارجمند بشری در نظرم طبیعی جلوه کند. همان آرزویی که در دوران پسربچگی پدرم در او قوت گرفته بود؟ دستکم تا مدتی چنین نظری داشتم. اما بحثهای کودکانهی من با پدرم باعث نشد که به استعداد سخنورانهی پسرش که برای کشیش شدن ضروری بود، احترام بگذارد و این شد که طبعاً نمیتوانست اندیشههای کودکانهای را که در آن زمان در سر میپروردم، درک کند. این تناقض در شخصیت من سبب میشد پدرم تا حدودی نگران حال و روز من باشد. در واقع، این آرزوی گذرا درپی چنین رسالتی جای خود را به امیدهایی داد که با طبع من سازگاری بهتری داشت. هنگامی که در کتابهای پدرم به جستوجو میپرداختم به کتابهایی برخوردم که به مسایل نظامی مربوط بود. یکی از این کتابها تاریخ مردم پسند «جنگ فرانسه و آلمان در ۱۸۷۱-۱۸۷۵» بود که در همان سالها در دو جلد مصور به چاپ رسیده بود. این کتابها به سرگرمیهای خواندنی محبوب من بدل شده بودند. در مدتی کوتاه کشمکشی بزرگ و قهرمانانه در ذهنم آغاز شد و از آن هنگام به هرچیزی که با جنگ و امور نظامی مربوط بود، بیش از بیش مشتاق و علاقهمند شدم…
کتاب «پیگمالیون» جرج برنارد شاو؛ وقتی انتظارات دیگران روی عملکرد ما تأثیر میگذارد
۴. کتاب «فقر احمق میکند»
کتاب «فقر احمق میکند»
کتاب «فقر احمق میکند» به بررسی این مسأله میپردازد که چگونه فقر و پاسخهای معیوب ما به آن زندگی، جامعه و فرهنگ ما را شکل میدهد.
کتاب «فقر احمق میکند» کتابی است که در سال ۲۰۱۳ توسط سندهیل مولاینیتنبه، اقتصاددان رفتاری و الدار شفیر روانشناس منتشر شده است. نویسندگان درباره نقش کمبود منابع در ایجاد، تداوم و کاهش فقر بحث میکنند. این کتاب همچنین ایدههای متعددی را در مورد اینکه چگونه افراد و گروههای مختلف میتوانند کمبود منابع را برای دستیابی به موفقیت و رضایت مدیریت کنند، ارائه میکند.
کتاب با روایت سندهیل از زندگی روزمرهاش، بهویژه احساس او از کار زیاد آغاز میشود. او چارچوبی را برای رسیدگی به تعهدات موجود و در عین حال مدیریت درخواستها و فرصتهای جدید مورد بحث قرار میدهد.
نویسندگان این کتاب دو مفهوم مهم را معرفی میکنند: زمان و پول. مدیریت زمان و پول نیاز به هوشیاری دائمی دارد وعدم موفقیت فرد در مدیریت آن فرآیند اغلب منجر به از دست رفتن مهلتهای زمانی و صورتحسابهای عقب افتاده میشود. نویسندگان کمبود منابع را به عنوان احساسی تعریف میکنند که یک فرد زمانی که منبعی کمتر از آنچه که تصور میکند در اختیار دارد، تجربه میکند. آنها توضیح میدهند که کمبود منابع یک وتر مشترک را در تمام مشکلات عمده جامعه تشکیل میدهد. آنها تأکید میکنند که کمبود منابع به سختی گذرا است، بلکه مفهومی است که دائماً افراد را جذب میکند و تأثیرات عمیقی بر رفتار، احساسات و تفکر انسان دارد.
نویسندگان همچنین فاش میکنند که تصمیم آنها برای نوشتن و انتشار کتابی در حوزهی «فقر» از فرصتی که چندین سال قبل برای نوشتن یک فصل در کتاب دیگری درباره زندگی آمریکاییهای کمدرآمد نصیب آنها شده است، ناشی شده است.
چرا افراد موفق کارها را در آخرین لحظه انجام میدهند؟ چرا فقر ادامه دارد؟ چرا سازمانها دچار چالش میشوند؟ چرا افراد تنها دوست پیدا میکنند؟ به نظر میرسد این پرسشها بیربط هستند، اما سندهیل مولاینیتنبه و الدار شفیر نشان میدهند که همه آنها نمونههایی از یک ذهنیت هستند که ناشی از کمبود هستند.
مولاینیتنبه و شفیر با تکیه بر تحقیقات پیشرفته در حوزهی علوم رفتاری و اقتصاد نشان میدهند که فقر الگوی روانشناسی مشابهی را برای همه افرادی که در تلاش برای مدیریت آن هستند ایجاد میکند. افراد پرمشغله به همان دلایلی که فقرا و افرادی که بیش از حد از کارتهای اعتباری استفاده میکنند در مدیریت پول خود شکست میخورند، نمیتوانند زمان خود را به طور موثر مدیریت کنند. پویایی فقر نشان میدهد که چرا رژیم گیرندگان، مقاومت در برابر وسوسه را دشوار میدانند، چرا دانش آموزان و مدیران پرمشغله زمان خود را به درستی مدیریت میکنند، و چرا کشاورزان نیشکر پس از برداشت باهوشتر از قبل هستند. هنگامی که شروع به تفکر در مورد فقز و استراتژیهایی که این پدیده به ما تحمیل میکند، میکنیم، مشکلات زندگی مدرن بیشتر مورد توجه قرار میگیرند.
مولاینیتنبه و شفیر درباره چگونگی تأثیر فقر بر زندگی روزمره ما بحث میکنند و حکایتهایی از ناتوانیهای خود را بازگو میکنند و ارتباطات شگفتانگیزی ایجاد میکنند که این تحقیق را زنده میکند. کتاب آنها راه جدیدی برای درک اینکه چرا فقرا فقیر میمانند و افراد پولدار، پولدار میمانند، ارائه میدهد و نه تنها نشان میدهد که چگونه فقر ما را به بیراهه میکشد، بلکه همچنین نشان میدهد که چگونه افراد و سازمانها میتوانند فقر را برای رضایت و موفقیت بیشتر مدیریت کنند.
دربخشی از کتاب «فقر احمق میکند» میخوانیم«فقر احمق میکند»
یک لحظه فکر کنید که این موضوع تا چه حد جالب توجه است. بر طبق اصول اولیهی حسابداری حتما پای بده بستان در میان است. هر قدر هم که ثروتمند باشید، پولی که در اختیار دارید محدود است. اگر ۱۰ دلار را خرج یک چیز کنید، ۱۰ دلار کمتر برای چیزی دیگر باقی خواهد ماند (حتی اگر آن چیز دیگر ارثی باشد که برای فرزندتان به جا میگذارید). بالاخره آن ۱۰ دلار باید از جایی بیاید. اما افراد معمولا چنین احساسی ندارند. بسیاری از ما خریدهای ۱۰ دلاری را به صورتی انجام میدهیم که انگار خبری از بده بستان نیست. برای انجام این خرید لازم نیست خرید دیگری را فدا کنیم. شاید حتی بتوان گفت احساس میکنیم که موجودی نامحدودی از اسکناسهای ۱۰ دلاری در بودجهمان داریم. البته در نهایت میدانیم که اینطور نیست، اما رفتارمان به همین صورت است.
با این همه بعضی مواقع متوجه بده بستانها میشویم. تصور کنید که رژیم گرفتهاید و دوباره در موقعیت انتخاب آن نوشیندنی قرار دارید. اگر چه که شاید قیمت ۱۰ دلاری شما را به فکر بده بستانها نیندازد، «قیمت کالری» این کار را خواهد کرد. آن سیصد کالری اضافی باید محاسبه شود. نوشیدن آن نوشیدنی یعنی از دست دادن چیزی دیگر. آیا ارزشش را دارد که به خاطر نوشیدنی از خیر دسر بگذرید؟ یا از پیراشکی فردا صبح؟ رژیم ما را به حسابداران کالری تبدیل میکند. حسابها باید صاف شوند. در این شرایط به خوبی متوجهیم که داشتن یک چیز برابر است با نداشتن چیز دیگر. در حقیقت درگیر تفکری میشویم که ان را تفکر بده بستان مینامیم.
مشخص است که آن ده دلار برای کسانی که از نظر مالی در تنگنا هستند حکم سی صد کالری فردی را دارد که رژیم است: این مقدار هم محاسبه شود. در استعارهی چیدمان چمدان، داشتن چمدان کوچک به این معنی بود که وارد کردن یک چیز مساوی است با بیرون ماندن چیز دیگر.