کتاب «انسان در جستجوی معنا»؛ خاطرات بازمانده‌‌ای از هولوکاست

 کتاب «انسان در جستجوی معنا»؛ خاطرات بازمانده‌‌ای از هولوکاست

کتاب «انسان در جستجوی معنا

کتاب انسان در جستجوی معنا جزو پرفروش‌ترین و محبوب‌ترین کتاب‌ها در زیر شاخه‌ی روانشناسی هم در ایران و هم در جهان است. ویکتور فرانکل نویسنده‌ی این کتاب با استفاده از تجارب خودش در زمان جنگ جهانی دوم سعی کرده به مفهوم و اهمیت داشتن «معنا» در زندگی بپردازد.

زندگینامه ویکتور فرانکل نویسنده کتاب انسان در جستجوی معنا

ویکتور امیل فرانکل (۲۶ مارس ۱۹۰۵ – ۲ سپتامبر ۱۹۹۷) یک پزشک و روانشناس اتریشی بود که شخصا دوره‌‌ی شومی از تاریخ جهان را تجربه کرد. او بیشتر به عنوان یک بازمانده از هولوکاست شناخته می‌شود، اما در واقع، این دوره‌ی کوتاهی از زندگی طولانی او بوده. زمانی که در سن ۳۷ سالگی وارد اردوگاه‌های کار اجباری شد، بیشتر دوران بزرگسالی خود را به عنوان روانپزشک و متخصص مغز و اعصاب گذرانده بود و در درمان بیماران خودکشی تخصص داشت. او همچنین نظریه‌ی روانشناسی‌ خودش را که لوگوتراپی (به یونانی: درمان از طریق معنا) نام دارد توسعه داده بود. فرانکل با معرفی معنا به عنوان عاملی در سلامت روان و حمایت از اینکه کار یک روانشناس کمک به بیماران برای یافتن معنی است، نقشی ماندگار در تاریخ روانشناسی ایفا کرد.

فرانکل به قدری به روانشناسی علاقه‌مند بود که در دوران دبیرستان شروع به شرکت در کلاس‌های شبانه‌ی بزرگسالان کرد. او یک دانش آموز ممتاز بود اما با شروع تحصیلات خودگردانش نمراتش متعاقبا کاهش یافت. او در ۱۵ سالگی فلسفه خواند و هیپنوتیزم آموخت. فرانکل اولین مقاله‌ی خود را در ۱۸ سالگی منتشر و در ۲۲ سالگی در مورد معنای زندگی سخنرانی کرد.

در سال ۱۹۳۰، در سن ۲۵ سالگی، مراکز مشاوره‌ی رایگان جوانان را در وین سازماندهی کرد و با موفقیت با همه‌گیری خودکشی نوجوانان، که در حوالی زمان گزارش کارها رخ می‌داد، مبارزه کرد. در عرض یکسال، خودکشی‌ها به صفر رسید.

دیدگاه‌های او درباره‌ی معنا، با زیگموند فروید و آلفرد آدلر، بنیانگذاران روانشناسی مدرن، در تضاد قرار داشت. در نوجوانی با فروید مکاتبه کرد و سپس برای مدتی به مکتب آدلر پیوست. در حالیکه هنوز در اوایل ۲۰ سالگی بود، نه تنها اصول علم جدید روانشناسی را درک می‌کرد، که به دنبال بهبود ایده‌های بزرگانی مثل فروید و آدلر بود. اگرچه او به اهمیت کار آنها اذعان داشت، اما نظریه‌ی متفاوتی داشت؛ او نظریه‌ای به نام «لوگوتراپی»، که اغلب با عنوان مکتب سوم روانشناسی وین شناخته می‌شود، پایه‌گذاری کرد.

قبل از جنگ، فرانکل در بیمارستان روانی اشتاینهوف، مسئول پاویون زنانه‌ی خودکشی بود و تجربه‌ی زیادی به دست آورد. او در یک دوره‌ی چهار ساله (۱۹۳۳-۱۹۳۷)، هر سال حدود ۳۰۰۰ بیمار را معالجه کرد. فرانکل در سال ۱۹۳۷، مطب خصوصی خود را افتتاح کرد، اما حمله‌ی نازی‌ها، او را در درمان بیماران محدود کرد. در سال ۱۹۴۰ به عنوان رئیس بخش اعصاب به بیمارستان روچیلد پیوست. روچیلد تنها بیمارستان در وین بود که هنوز یهودیان را پذیرش می‌کرد. فرانکل فقط به دنبال کمک به بیمارانش نبود بلکه مشتاق آموختن از آنها نیز بود.

زمانی که در بیمارستان روچیلد کار می‌کرد، با پرستاری به نام تیلی گروسر آشنا شد و در سال ۱۹۴۱ با یکدیگر ازدواج کردند. او و تیلی منتظر تولد فرزندشان بودند که فکر مهاجرت به سرشان زد. اما فرانکل از ترک کردن پدر و مادرش احساس خوبی نداشت. در بازدید از خانه‌ی والدینش، پدرش تعدادی حکاکی مرمری را که از یک کنیسه ویران‌شده جمع‌آوری کرده بود به او نشان داد. فرانکل به کتیبه نگاه کرد، یکی از ده فرمان بود: «به مادر و پدرت احترام بگذار»… اجازه داد ویزایش منقضی شود.

 

 

مدت کوتاهی بعد، فرانکل و خانواده‌اش مجبور بودند به محله یهودی‌نشین ترزین که به اردوگاه کار اجباری ترزین اشتات نیز معروف است نقل مکان کنند. حتی زمانی که همه‌ی آنها در محله یهودی‌نشین با آزادی‌های محدود زندگی می‌کردند، او از کار بر روی بیماران خودکشی دست نکشید.

فرانکل در مجموع سه سال را در چهار اردوگاه گذراند: ترزین اشتات، آشویتس، کافرینگ سوم و ترکهایم. او پدرش را در گتوی ترزین، برادر و مادرش را در آشویتس و همسرش را در اردوگاه کار اجباری برگن-بلسن از دست داد. خواهرش استلا نیز به استرالیا فرار کرد. زمانی که به وین بازگشت ویران شد… هیچ چیز از آن زندگی که زمانی می‌شناخت و مردمی که دوستشان داشت، باقی نمانده بود. تصمیم گرفت بر بازنویسی دست‌نوشته‌هایش درباره معنادرمانی که در اولین اردوگاه نوشته بود تمرکز کند. فرانکل فقط یک فصل نوشت و ان را به تجربه‌های خود از اردوگاه‌های کار اجباری اختصاص داد، اما ناشرش از او خواست تجربیاتش را گسترش دهد بنابراین یک فصل دیگر هم اضافه کرد.

فرانکل طی یک دوره‌ی ۹ روزه، کتاب انسان در جستجوی معنا را نوشت و چون می‌خواست آزادانه نظرات خود را بیان کند، تصمیم گرفت نوشته‌‌اش را به عنوان یک نویسنده‌ی ناشناس منتشر کند. بنابراین این کتاب، اولین بار در سال ۱۹۴۶ به زبان آلمانی و بدون اشاره به نام ویکتور فرانکل منتشر شد. بعدها، دوستانش او را متقاعد کردند که کتابش را با نام خودش چاپ کند و اینگونه بود که فرانکل تصمیم گرفت مسئولیت نویسنده بودن را بپذیرد. در کمال تعجب از بین ۳۹ کتابی که نوشت، کتابی که می‌خواست به صورت ناشناس منتشر کند، تبدیل به محبوب‌ترین کتابش شد…

ترجمه‌ کتاب انسان در جستجوی معنا در سال ۱۹۵۹ منتشر و تبدیل به یکی از پرفروش‌ترین‌کتاب‌های بین‌المللی شد. او این موفقیت را نه به عنوان یک دستاورد شخصی، بلکه به عنوان نشانه‌ای از روان‌رنجوری جمعی دوران مدرن ‌دانست. معتقد بود چون عنوان کتاب به مسئله‌ی معناداری زندگی می‌پردازد خوانندگان کنجکاو و مستاصل را وسوسه می‌کند.

در سال ۱۹۹۱، انسان در جستجوی معنا، توسط کتابخانه‌ی کنگره به عنوان «یکی از ده کتاب تأثیرگذار در ایالات متحده» انتخاب شد. امروزه و با گذشت ده‌ها سال، همچنان در فهرست ۱۰۰ کتاب برتر آمازون که باید بخوانید قرار دارد.

پس از جنگ، فرانکل استاد روانشناسی و عصب‌شناسی در دانشگاه وین شد و دکترای خود را دریافت کرد. او همچنین در سراسر ایالات متحده تدریس می‌کرد و کرسی استادی مدعو در هاروارد، استنفورد، دانشگاه متدیست جنوبی (SMU) و دانشگاه دوکسن در پیتسبورگ را در اختیار داشت.

فرانکل اغلب در مورد وسواس آمریکایی‌ها در جستجوی خوشبختی (همانطور که در اعلامیه‌ی استقلال هم آمده)، اظهار نظر می‌کرد. او معتقد بود که نقش روان‌درمانی این نیست که مردم را خوشحال کند، بلکه باید انسان را قادر سازد تا با زندگی واقعی و دردسرهای اجتناب‌ناپذیرش کنار بیاید. به گفته‌ی فرانکل، آزادی نیاز به مسئولیت دارد در غیر این صورت، زندگی ممکن است به خودسری تبدیل شود.

فرانکل در مورد گرایشی که در روان‌درمانی مدرن می‌دید یعنی تقلیل فرد به یک قربانی صرف شرایط طبیعی یا تربیت، هشدار می‌داد. او احساس می‌کرد که این امر هرگونه آزادی انتخاب یا مسئولیت را از مردم سلب می‌کند. فرانکل روان‌درمانی را تکامل داد تا از فرمول‌های آماده‌ی بهزیستی به وسیله‌ای برای تشویق فرد برای یافتن معنای عمیق شخصی تبدیل شود. و با فراخوانی که برای انسانی‌سازی مجدد روان‌درمانی داد، بر اهمیت پیوند مجدد افراد با مسئولیت‌های شخصی خود به منظور غلبه بر احساس بی‌معنایی و ناامیدی تأکید کرد.

فرانکل اصطلاح «خلأ وجودی» را برای توصیف خلأ معنی که توسط بسیاری از مردم، به ویژه دانش‌آموزان تجربه می‌شد، ابداع کرد. او هشدار داد که این خلأ باعث ایجاد اضطراب، افسردگی، اعتیاد و حتی خودکشی می‌شود و معتقد بود که سیستم‌های نهادی «مکانیکی» توسعه‌یافته در قرن بیستم (دولت‌ها، مدارس، شرکت‌ها) به خلأ وجودی دامن می‌زنند. مسئولیت شخصی در این سیستم‌ها، که بر خروجی‌های بیرونی تمرکز دارند و انسانیت را بی‌ارزش می‌کنند، منجر به ایجاد روان رنجوری توده‌ای شده.

فرانکل در تورهای سخنرانی متعدد به تمام نقاط جهان، ایده‌های خود را برای افراد حرفه‌ای و غیرمتخصص بیان کرد. با الهام از ایده های او، مؤسسه‌های لوگوتراپی فراوانی در سراسر جهان ایجاد شدند که در زمینه‌ی روان‌درمانی معنامحور آموزش، درمان و تحقیق ارائه می‌دهند.

او در تمام عمر خود یک کوهنورد جدی بود و اشتیاقش به کوهنوردی تا سال‌های پایانی زندگی‌اش ادامه داشت. او با همسر دومش الئونور یا «الی» با هم روی ۳۹ کتاب کار کردند و تنها یک فرزند داشتند. دختری به نام گابریل.

 

 

ویکتور فرانکل در دوم سپتامبر ۱۹۹۷ مدتی بعد از انتشار آخرین کتابش، کتاب انسان در جستجوی معنای غایی، بر اثر نارسایی قلبی درگذشت.
معرفی کتاب انسان در جستجوی معنا

کتاب انسان در جستجوی معنا اثر ویکتور فرانکل را می‌توان هم به عنوان دفتر خاطرات سال‌های حضور در اردوگاه‌های کار اجباری نازی‌ها به حساب آورد و هم به ‌عنوان سند پایه‌گذاری معنادرمانی. موضوع کتاب انسان در جستجوی معنا، اولین و بزرگ‌ترین بخش کتاب شامل تجربیات خود فرانکل از اسارت در اردوگاه‌های بزرگ و کوچک تحت اشغال نازی‌ها است و جزئیات واضحی در مورد شرایط، عذاب‌ها و مشکلات روزمره‌ی زندانی بودن در یک رژیم جنایتکار اروپایی ارائه می‌کند. با این حال، او به این نکته اشاره می‌کند که داستانی که او می‌گوید، درباره «قهرمانان و شهدایی» نیست که با استبداد به صورت افراطی می‌جنگند، بلکه تجربیات مشترک زندانیان عادی – افراد خانواده‌های متوسط ​​و کارگرانی است که بسیاری از آنها مرگ را در اردوگاه‌های نازی‌ها به چشم دیده‌اند.

تجربه‌ی اردوگاه کار اجباری نازی‌ها رنجی غیرقابل توصیف است. نهاد قدرتمند خشونت و اجبار عملا تمام جنبه‌های زندگی روزمره‌ی زندانیان را کنترل می‌کرد و فضای کمی برای عادی‌ بودن باقی گذاشته بود. اردوگاه‌ها مکان‌هایی بودند که به زندانیان اجازه نمی‌دادند با دنیای بیرون ارتباط برقرار کنند. تجربه‌ی روزانه‌ی خشونت، قتل، گرسنگی و محرومیت، زندانیان بازمانده را ناتوان و مطیع نگه می‌داشت. با این حال، فرانکل در این اردوگاه‌ها چیزهای شگفت‌انگیزی در مورد انعطاف‌پذیری و روان‌شناسی انسان کشف کرد که پیش‌فرض‌های آن دوران در مورد بهزیستی جسمی و روانی را به چالش می‌کشید. چگونه بود که مردم توانستند از چنین مصائبی جان سالم به در ببرند؟ افراد مختلف چه نوع واکنش‌هایی داشته‌اند و آیا می‌توان آن واکنش‌ها را بررسی و فرمول‌بندی کرد؟

فرانکل قبل از اسارت یک پزشک مشهور در بیمارستان روچیلد در وین بود و بنابراین زندانیان و مقامات نازی در طول مدت حضورش در اردوگاه‌ها به دنبال تخصص او بودند. سابقه و حرفه‌ی او مفید بود. او در «بلوک تیفوس» مستقر بود و به بیماران کمک می‌کرد. آن مکان یک کلینیک آنچنانی و مجهز نبود اما بهتر از هیچی بود. گاهی یکی از نگهبان‌ها از تمایل او به گوش دادن به داستان‌های شخصی و ارائه‌ی توصیه‌ خوشش می‌آمد و به همین دلیل، فرانکل با انواع شخصیت‌ها در آنجا تعامل منسجم‌ و منظمی داشت و ‌توانست همه چیز را هم از منظر مقامات و هم از دیدگاه کارگران برده شده ببیند.

او در خفا یادداشت‌های کوتاهی بر روی کاغذپاره‌ها می‌نوشت؛ مثلا درباره‌ی بی‌تفاوتی اخلاقی، مسخ شخصیت، میل جنسی خاموش‌شده، شوخ طبعی پای چوبه‌دار، تمایل به خودکشی و واکنش‌های فیزیکی و عاطفی افراد در هنگام گرسنگی‌های طولانی‌مدت. فرانکل اعتقاد داشت که رنج، چه کم و چه زیاد، «به طور کامل روح و ذهن خودآگاه انسان را پر می‌کند». بنابراین زندگی عادی غیرممکن بود و به همین علت طیفی از واکنش‌ها برانگیخته می‌شد که تصور آن در شرایط عادی غیرممکن است.

فرانکل در کتابش بینش‌هایی جدید درباره‌ی ایده‌ی «بقا» ارائه می‌کند. بینش کلاسیک بقا که امروزه نیز مفهوم پذیرفته‌شده‌ای است می‌گوید تنها قوی‌ها از دشواری‌ها عبور می‌کنند و ضعیف‌ها از بین می‌روند. اما از بسیاری از جهات، فرانکل برعکس آن را تجربه کرد. او زندانیان جوان، سالم و از نظر جسمی برتری را مثال می‌زند که جزو اولین کسانی بودند که از بین رفتند. فرانکل با کمال تعجب مشاهده کرد که فردی که از نظر جسمی ضعیف‌تر است، اگر یک «زندگی درونی غنی» داشته باشد، اغلب شانس بیشتری برای زنده ماندن دارد. اینجا بود که فرانکل شروع به توجه به قدرت معنا در زندگی افراد کرد. زندگی روشنفکرانه در اردوگاه کاملا غایب بود و آن زندانیانی که به خاطرات خود از ادبیات و ایده‌های بزرگ پناه بردند (فرانکل از داستایوفسکی، تولستوی، کتاب مقدس، توماس مان و دیگران نقل می‌کند) از استقامت اخلاقی بالایی بهره‌مند شدند و شانس بقای بیشتری پیدا کردند. آنها در مواجهه با خطر بزرگ شخصی برای دیگران، فداکارانه عمل می‌کردند. مشاهده‌ی این فداکاری‌ها مبنای لوگوتراپی شد.

به اعتقاد فرانکل، آسیب‌شناسی روانی منحصر به فرد یک زندانی بر شیوه‌ی واکنش او در مقابل اذیت و آزار وحشتناکی که در اردوگاه‌ متحمل می‌شد اثر می‌گذاشت. او در این کتاب حکایت‌هایی در مورد تجربیات مختلف به اشتراک می‌گذارد و بیان می‌کند که چگونه این تجربیات منجر به مرگ یا بقا می‌شده. رنج‌های اردوگاه‌، پست‌ترین ویژگی‌های هر فرد را نمایان می‌کرد. این ویژگی‌های فردی (باورهای شخصی، زندگی درونی، کیفیت اخلاقی) زندانیان بود که چگونگی واکنش و رفتارشان در زیر ستم شدید را تعیین می‌کرد. همانطور که پس از رهایی از اردوگاه‌ها هم این ویژگی‌های فردی توانایی مقابله در دنیای آزاد را شکل می‌دادند.

سند مختصر زندگی‌نامه فرانکل از زندگی اردوگاه کار اجباری یکی از جزئی‌ترین و از نظر روان‌شناختی از جالب‌ترین اسناد ثبت شده است. روایت‌های دیگری از زندگی در اردوگاه‌ها وجود دارد (نمایشنامه‌ و خاطرات) اما آموخته‌های روان‌شناسی فرانکل به او اجازه داد تا فعالیت‌ها و رویدادهای اردوگاه را به ‌عنوان یک ناظر ثالث توصیف کند. با خواندن گزارش او، وحشت و شرایط غیرقابل زندگی اردوگاه‌ها را درک می‌کنید و شروع به تصور خود در آن شرایط وحشتناک می‌کنید. ابتدایی‌ترین ویژگی‌های شخصیتی و اصول اخلاقی شما چیست؟ هسته‌ی اصلی معنایی در زندگی شما چیست؟ این سؤالات و سؤالاتی دیگر که جستجوی معنا را برای شما هموارتر می‌کند.

فرانکل در پس‌نوشت کتاب و حتی پس از آن، با کمک توصیف زندگی خود در اردوگاه کار اجباری، ماهیت و سودمندی مکتب روان‌درمانی خود یعنی معنادرمانی را برای خواننده‌ی عادی توضیح می‌دهد. او همچنین ایده‌ی خود از «خوش‌بینی تراژیک» در مواجهه با «سه‌گانه‌ی تراژیک» زندگی یعنی درد، گناه، و مرگ را مورد بحث قرار می‌دهد.
بخش اول: تجربه‌های اسارت و بردگی در اردوگاه‌های کار اجباری

کتاب انسان در جستجوی معنا با ورود بی‌رحمانه به اردوگاه‌ها شروع می‌شود: نظمی رسمی که مقامات نازی با آن حمل و نقل، پذیرش، مقررات و کنترل زندانیان را سازماندهی می‌کردند. این نظم شامل پردازش زندانیان، اعداد دادن به آنها، تقسیم آنها به گروه‌های تصادفی، برهنه کردن، ضرب و شتم، از صبح تا شب کار کشیدن و گرسنگی دادن می‌شد. به نظر فرانکل این راهی برای محروم کردن مردم از ارتباط با دیگران و زندگی و تاریخ خود بود که بسیار هم موثر واقع شد. مردم آنقدر ترسیده و بیگانه بودند که حتی به مقاومت فکر هم نمی‌کردند. نازی‌ها تصویری از کنترل و نظمی بی‌‌بدیل و کامل را به نمایش گذاشتند که هسته‌ی اصلی و هدفش تضعیف و بی‌قدرتی زندانیان بود.

افکار خودکشی، ترس از مرگ و شرایط وحشیانه‌ی کار، زندانیان را سرکوب می‌کرد، اما فرانکل لحظاتی را بازگو می‌کند که به نظر می‌رسید رفتار انسان با آنچه در مورد روان‌شناسی انسان تصور می‌شد – و هنوز هم می‌شود – مغایرت داشت. برخی از زندانیان مطیع توسط نازی‌ها انتخاب می‌شدند و کاپو می‌شدند – یاور و دستوردهنده‌ی رژیم – اما بیشتر اوقات، زندانیان در کمپ به غریبه‌ها کمک می‌کردند با اینکه خطر زیادی برای‌شان داشت.

در دومین روز حضورش در آشویتس، مردی به فرانکل نزدیک شد. او قوانین را زیر پا گذاشت و با وجود خطر مرگ مخفیانه به اتاقش آمد تا در مورد نحوه‌ی زنده ماندن در اردوگاه به او مشاوره بدهد. این عمل کاملا فداکارانه و همچنین کاملا غیرضروری بود، زیرا در نهایت به هیچ یک از طرفین کمک چندانی نکرد.

اگرچه خودکشی ممکن و در دسترس بود (تنها کاری که باید انجام می‌دادند این بود که به حصار برق‌دار اطراف کمپ پا بگذراند) اما تعداد کمی از رندانیان خود را کشتند. هرچند که بسیاری از کسانی که افکار خودکشی را سرکوب می‌کردند توسط نازی‌ها به قتل می‌رسیدند. اما با این همه، اقلیت کوچکی از بازماندگان همچنان جان خود را برای دیگران به خطر می‌انداختند و راه‌هایی برای حفظ آرامش، بی‌قراری و کمی خوش‌بینی پیدا می‌کردند. فرانکل از این موارد با عنوان جالب‌ترین تجربه‌های اردوگاه یاد می‌کند.

او برای درک بهتر، این تجربیات را به چند مرحله تقسیم کرد. مرحله‌ی اول مرحله‌ی کنجکاوی‌ بود. اکثر زندانیان، در حالت کنجکاوی و ناامیدی از بین رفتند. کنجکاوی اینکه چقدر می‌توانند تحمل کنند و آیا زنده می‌مانند یا خیر. با حذف عاملیت شخصی، به نظر می‌رسید که در ابتدا، ذهن منطقی مسلط می شود و خود را برمی‌انگیزد تا ببیند چه اتفاقی خواهد افتاد. که یک نفر چقدر می‌تواند بدون خواب بماند؟ چه مدت می‌تواند در هوای سرد بدون چکمه و کت دوام بیاور؟

مرحله‌ی اول کوتاه بود و با مرحله‌ی بی‌تفاوتی و فقدان دائمی و کامل میل جنسی دنبال شد. او این نشانه‌ها را به عنوان نشانه‌های اصلی اسارت می‌دید. زندانیان، مرگ و رنج را به عنوان زندگی عادی روزانه پذیرفتند و دیگر برایشان عجیب نبود. فرانکل نیز دچار این حالت شد؛ اغلب مردن دوستانش را درست جلوی چشمش می‌دید یا تماشا می‌کرد که چطور گروهی از زندانیان یک مرده را برای یک کت، کفش و سایر دارایی‌هایش غارت می‌کنند. او همچنین افکار جنسی بسیار کمی داشت و اساسا حالت بی‌علاقگی پیدا کرده بود. این واکنش‌ها دفاع‌هایی روان‌شناختی بودند که برای بقا ضروری‌اند. احساس کردن، دیدن و زندگی عادی در اردوگاه غیرممکن بود، بنابراین برای عبور از این مصیبت، ذهن به طور طبیعی به حالت بی‌تفاوتی اخلاقی، فیزیکی و عاطفی فرو می‌رفت.

فرانکل مفهوم «خواب زمستانی فرهنگی» را مطرح می‌کند تا اهمیت زندگی درونی غنی را مورد بحث قرار دهد. نظام اعتقادی و فرهنگی زندانیان در طول مدت بازداشت تا حد زیادی غایب بود، اما فرانکل می‌نویسد که اغلب بحث‌های سراسیمه‌ای با ماهیت سیاسی، دانشگاهی یا مذهبی درمی‌گرفت. این امر او را به بینش‌هایی در مورد اهمیت زندگی فکری برای انسان‌ها سوق داد. فرانکل مشاهده کرد که زندانی‌هایی که ظاهرا قوی بودند اغلب زودتر از آنهایی که ضعیف‌تر بودند اما فکری غنی داشتند، از بین رفتند. آرامش درونی و میل به یافتن معنا – از طریق ادبیات، علم، الهیات و غیره – حتی زمانی که با خشونت و هرج و مرج مواجه می‌شویم، نه تنها برای بقا، بلکه در یافتن معنا در زندگی‌ نقشی اساسی دارد. فرانکل به دانش خود از ادبیات اشاره می‌کند که به درک او از طیف واکنش‌های انسان به اضطراب کمک کرد. مثلا این گفته از داستایوفسکی: «بله، انسان می‌تواند به هر چیزی عادت کند، اما نپرسید چگونه.»

فکر کردن به شعر، ادبیات و علم به فرانکل کمک کرد تا خود و جهان اطرافش را درک کند و به یکی از مکاشفه‌های اصلی‌اش دست پیدا کند. او در طول راهپیمایی‌های دشوار در سرما، متوجه شد که زندانیان برای آرامش اغلب به همسرشان فکر می‌کنند. به نظر او عشق برای زنده ماندن و یافتن معنا ضروری بود. زندگی درونی حول افکار معنوی و عشق به زندانیان مهلت می‌داد تا برای مدتی هر چند کوتاه از ویرانی اخلاقی و فکری اردوگاه‌ها دور شوند.

تجارب بعدی که به نوعی مرحله سوم زندگی در اردوگاه را تشکیل می‌داد بر محوریت «آزادی معنوی» متمرکز بود. این مبارزه شدیدتر و شخصی‌تر از همه بود و در اشکال مختلف ظاهر می‌شد. برخی از مردم برای یکدیگر آواز و شعر می‌خواندند. اما آزادی روانی در لحظات کوتاه یا تصادفی نیز یافت می‌شد مثلا هنگام کمک به یک دوست.

فرانکل این آخری را اغلب انجام می‌داد. او یکبار درگیر نقشه بیرون زدن از کمپ و فرار بود. خوشحال و هیجان‌زده بود، اما از نظر اخلاقی از تنهاگذاشتن دوستان و بیمارانش احساس ناراحتی می‌کرد. در آخرین لحظه، درست زمانی که او و یکی از دوستانش قصد فرار داشتند، تصمیم گرفت برای کمک به بیمارانش در بلوک بماند. بلافاصله حالش بهتر شد. به نوعی حس می‌کرد آزاد شده. او متوجه شد که مبارزه برای حفظ ارزش‌های خود در میان زندانیان رایج است. با اینحال بسیاری نتوانستند راهی برای حفظ ارزش‌هایشان بیابند. با اینحال برخی مانند فرانکل، موفق شدند این کار را بکنند. فدا کردن خود برای دیگران در نهایت راهی برای زنده ماندن است. شما را می‌سازد و قوی‌تر می‌کند و به زندگی شما معنا می‌بخشد. فرانکل از داستایوفسکی نقل می‌کند که «تنها از یک چیز می‌ترسم: که لایق رنج‌هایم نباشم.»

بخش اول کتاب انسان در جستجوی معنا با بحثی طولانی درباره آزادی انتخاب‌ به پایان می‌رسد. فشارهای روانی، زندان، بدرفتاری، محدودیت جسمانی – همه اینها بر ذهن انسان تأثیر می‌گذارد. اما برای فرانکل، مسئله این بود که حتی در وخیم‌ترین شرایط هم ما می‌توانیم تصمیم بگیریم که ارزش زندگی را ببینیم، به آینده چشم داشته باشیم و اهدافی تعیین کنیم. افرادی که می‌توانستند این کار را انجام دهند نه تنها زنده می‌ماندند، بلکه به آرامش و حتی شادی دست می‌یافتند. اما آنهایی که تسلیم می‌شدند از بین می‌رفتند.

فرانکل داستان یک زندانی را روایت می‌کند که خواب دیده بود که این جنگ کابوس‌وار با آلمان در ۳۰ مارس ۱۹۴۵ به پایان خواهد رسید. مرد تمام امید خود را به آن بسته بود. تا هفته‌ها و ماه‌های منتهی به آن تاریخ، سالم و خوش‌بین بود و کاملا به رویای خود ایمان داشت. آن مرد به خود یک هدف داده بود، یک امید کوچک، و این هدف یک دنیا خوش بینی برای او به همراه آورده بود. اما با نزدیک شدن به ۳۰ مارس ۱۹۴۵ وقتی هیچ خبری از پایان جنگ نشد، مرد بیمار شد. در روزهای پایانی مارس، حالش بدتر و بدتر شد تا جایی که دیگر امیدی نبود و درست در ۳۰ مارس درگذشت!

فرانکل می‌گوید آنچه افرادی مانند این زندانی در ابتدا می‌دانستند، اما بعدا فراموش کردند، این بود که «[واقعا] مهم نیست که ما از زندگی چه [انتظار] داریم، بلکه مهم این است که زندگی از ما چه [توقعی] دارد.» نمی‌توان با امید بستن به یک تاریخ در تقویم، خواسته‌ی خود را به زندگی تحمیل کرد، در نهایت، این زندگی است که خودش را به شما تحمیل می‌کند. انتخابی که فرد باید انجام دهد تا امید و غنای درونی خود را حفظ کند تعیین‌کننده کم و کیف زندگی است. در برخی موارد، ممکن است این سرنوشت یک فرد باشد که رنج بکشد. در اینصورت پذیرش این امر رهایی و معنا را برایش به ارمغان می‌آورد. کسانی که می‌توانند این قضیه را بپذیرند، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، آرامش درونی پیدا می‌کنند.
بخش دوم: معنادرمانی

معنادرمانی همانطور که از اسمش پیداست یک درمان «مبتنی بر معنا» است. درمانی مبتنی بر آنچه فرانکل به آن معتقد است، یعنی جستجوی جهانی انسان برای معنا. او آن را در کنار روان‌شناسی فرویدی («اراده به لذت») و روان‌شناسی آدلری («اراده به قدرت»)، «سومین مکتب روان‌درمانی وین» می‌نامد. کار فرانکل مبتنی بر ایده‌ی «اراده به معنا» است. فقدان معنا، سرخوردگی وجودی نامیده می‌شود که معمولا منجر به افسردگی فرد می‌شود زیرا فرد احساس می‌کند زندگی معنایی ندارد.

وقتی هیچ تنشی در زندگی وجود نداشته باشد، یعنی هدف یا امیدی وجود نداشته باشد، شخص به حالت «هموستاز» یا تعادل می‌رسد و این حالت منجر به افسردگی می‌شود. اگرچه تعادل عموما در سایر مکاتب درمانی به عنوان حالتی غایی و مناسب در نظر گرفته می‌شود، اما فرانکل آن را خطرناک می‌داند. بدون تنش و انگیزه برای کار و تولید، افسردگی، نارضایتی یا حتی تمایل به خودکشی بروز می‌کنند. به عبارت دیگر، انسان باید در دنیا کارکرد و دلیلی برای خودش داشته باشد تا او را به جلو ببرد.

فرانکل یک مفهوم تاریخی به نام «خلأ وجودی» را هم در کتاب انسان در جستجوی معنا مطرح می‌کند. او می‌گوید که در مقطعی از تاریخ باستان، انسان غرایز حیوانی را که امنیت، بقا و دلیلی برای زندگی فراهم می‌کرد، از دست داد. و هزاران سال بعد، یعنی در عصر مدرن، «سنت» را از دست داد، که ممکن است به سنت مذهبی، خانوادگی یا هر شکل دیگری اشاره داشته باشد. با تولید انبوه، متمرکز شدن قدرت، و افزایش کلی امکانات رفاهی زندگی، مردم معنا یا دلیل کمتری برای پیشروی یافتند. فرانکل معتقد است که ۲۵ درصد از مردم اروپا (در زمان نگارش مقاله‌اش) از این خلأ وجودی عذاب می‌کشند. جالب اینکه از نظر او در بین آمریکایی‌ها این عدد به ۶۰ درصد می‌رسد.

به عنوان روشی برای درمان، هر بیمار باید معنای زندگی و جوهره‌ی وجودی خود را کشف کند. و این از بیماری به بیمار دیگر متفاوت است. هیچ نسخه‌ی جهانی وجود ندارد. فرانکل می‌نویسد که فرد باید با محدود بودن زندگی و همچنین با فانی بودن آن روبرو شود و آزادانه طوری زندگی کند که گویی به او فرصتی دوباره برای بهتر زیستن داده شده. معنادار زندگی کردن پاسخی به معنای دائما در حال تغییر زندگی است. خواسته‌های زندگی از یک فرد، ممکن است سال به سال و حتی روز به روز تغییر کند. سه راه اساسی برای کشف این معنای در حال تغییر وجود دارد: اول با ایجاد و انجام کاری، دوم با تجربه‌ی چیزی و یا برخورد با کسی و سوم با تغییر نگرش خود نسبت به رنج.

از طریق حس عشق و رنج است که می‌توانیم هسته‌ای که شخصیت ما را می‌سازد، درک کنیم و آزاد شویم. عشق به ما کمک می‌کند پتانسیل خود را ببینیم و رنج باعث درک معنای غایی می‌شود. اگرچه رنج برای یافتن معنا ضروری نیست، اما فرانکل اصرار دارد که می‌توان با وجود رنج، معنا پیدا کرد. این معنا با امتحان، انتخاب و همچنین با تسلیم شدن در برابر زندگی کشف می‌شود.

از طریق «لوگودرام» – نمونه‌ای که در آن از دست دادن یا جستجوی معنا در زندگی روزمره نمایش داده می‌شود – ممکن است آنچه را فرانکل «ابَر معنا» می‌نامد، کشف کنیم. این ابَر معنا، رمز و راز کیهان است، این واقعیت که با وجود همه‌ی پیشرفت‌های بشری، هنوز جهان بی‌انتهایی وجود دارد که ما هرگز نمی‌توانیم تمامش را کشفش کنیم. در چنین زمینه‌ای، متناهی بودن ما مشخص است، و از طریق پذیرش آن است که می‌توانیم به این موضوع پی ببریم که جهان بی‌معنا نیست، بلکه دارای «معنای نامشروط» است.

ویکتور فرانکل در کتاب انسان در جستجوی معنا به عنوان مثال کوچکی از تکنیک لوگوتراپی، مفاهیم «نیت بیش از حد» و «بازتاب بیش از حد» را ارائه می‌کند. نیت بیش از حد، ترس از چیزی (مانند شکست) است که در نهایت باعث همان چیزی می‌شود که از آن می‌ترسید. فرانکل مردی را مثال می‌زند که وقتی وارد اتاق می‌شود می‌ترسد سرخ شود. نیت بیش از حد باعث این اتفاق می‌شود. برعکس این نیز صادق است و قصدی اجباری هم به نتیجه‌ی مطلوب نمی‌رسد؛ مثال فرانکل مردی است که می‌خواهد قدرت خود را ثابت کند و هر چه بیشتر تلاش می‌کند، بیشتر شکست می خورد.

بازتاب بیش از حد یعنی تمایل شخص به بیش از حد فکر کردن و مدام تصور کردن اینکه چگونه ممکن است شکست بخورد. بازتاب بیش از حد، ناتوان‌کننده است. راه حل فرانکل برای فرار از این ناتوانی تکنیک «نیت متناقض» است. یعنی در آغوش کشیدن عمدی ترس. اگر از عرق کردن در ملاء عام می‌ترسید، چاره این است که عمداً سعی کنید نشان دهید که چقدر می‌توانید در ملاء عرق کنید. بیمارانی که قصد تناقض‌آمیزی داشتند متوجه شدند که ترس‌های خود را از دست داده‌اند و درمان شده‌اند. چنین روشی را می‌توان برای درمان اختلالات خواب، اضطراب سخنرانی در جمع و بسیاری از موارد دیگر به کار برد.

همچنین چیزی وجود دارد که فرانکل آن را روان‌رنجوری جمعی می‌نامد. هر دوره‌ی زمانی روان‌رنجوری خاصی دارد. در زمان نگارش، او تشخیص داد که نیهیلیسم گسترده‌ترین مشکل زمانه است. مردم در آن زمان احساس می‌کردند، و هنوز هم احساس می‌کنند که زندگی چیزی جز سیستمی از قوانین و اندام‌ها و کارکردهای از پیش تعیین‌شده نیست. این وضعیتی است که منجر به احساس پوچی توده‌ای می‌شود. در نتیجه، و تا حدودی در نتیجه‌ی تأثیر فروید، بشر به چیزی که او آن را «پاندترمینیسم» می‌نامد سقوط کرده است. این احساس که سرنوشت ما در دوران کودکی تعیین شده‌ و واقعا نمی‌توانیم در برابر شرایط نامطلوب موضع بگیریم. روشی که فرانکل خلافش را در طول هولوکاست ثابت کرد. برای همین هم فرانکل اصرار داشت که مردم در انتخاب آزادند. این توانایی درونی ماست که ما را می‌سازد.

با اینحال، آزادی تنها عنصر مهم زندگی نیست. فرانکل می‌گوید برای اینکه فرد واقعا آزاد و اخلاقی باشد، باید آزادی و مسئولیت را به تعادل برساند. در اینجا فرانکل در اعلامیه‌ی معروف خود بیان می‌کند که علاوه بر مجسمه آزادی، ایالات متحده باید یک مجسمه‌ی مسئولیت هم در ساحل غربی بسازد.

فرانکل عقیده روانپزشکی خود را اینگونه اعلام می‌کند: «یک فرد با روان‌پریشی لاعلاج ممکن است مفید بودن خود را از دست بدهد، اما در عین حال کرامت یک انسان را حفظ کند.» فرانکل از این باور برای هدایت کار خود و به عنوان یک اصل اساسی برای درمان بیماران استفاده می‌کند. او ادامه می‌دهد که برای مدت طولانی، ذهن انسان به عنوان یک ماشین یا مکانیسمی در نظر گرفته شده است که می‌توان آن را مطابق میل پزشکان ترمیم یا رها کرد. او این قضیه را نفرت انگیز می‌داند و خواستار دور شدن از فرویدیسم و در عوض ​​پذیرش «روانشناسی انسانی» است که در آن مردان و زنان به عنوان افرادی آزاد و تعیین‌کننده‌ در نظر گرفته می‌شوند.

کاربرد لوگوتراپی تا حدودی در جزئیات آن نهفته شده، اما در نهایت به راحتی قابل درک است و دشواری واقعی کاربردش در زندگی است. فرانکل لوگوتراپی را به عنوان یک عمل درمانی توصیف می‌کند که به بیماران «چیزهایی که گاهی شنیدن آنها بسیار ناخوشایند است» می‌گوید.

معنادرمانی را فقط می‌توان در رابطه با تجربه‌ی مستقیم یک فرد از زندگی و تضاد او در زمینه‌ی بزرگتر (روان‌رنجوری جمعی یا فوق معنایی) به طور کلی درک کرد. آنچه در نهایت لازم است چیزی جز تمایل به گوش دادن به خواسته‌های زندگی، پذیرش اسرار جهان، فداکاری، دوست داشتن و در آغوش گرفتن ناشناخته‌ها نیست. اینها همه پیامد این عقیده‌ی فرانکل است که همه‌ی افراد، صرف نظر از اینکه چقدر بیمار، سردرگم یا از نظر اخلاقی در معرض خطر باشند، می‌توانند «شأن و منزلت یک انسان را حفظ ‌کنند».
خوش‌بینی تراژیک

«خوش‌بینی تراژیک» توانایی امیدوار ماندن در مواجهه با «سه‌گانه‌ی تراژیک» است. یعنی در مواجهه با سه‌گانه‌ی درد، گناه و مرگ. انجام این کار به درمانجوی معنادرمانی این امکان را می‌دهد که سه کار زیر را انجام دهد: تبدیل رنج به موفقیت، استفاده از احساس گناه برای بهتر شدن خود، و استفاده از واقعیت زودگذر زندگی برای قبول مسئولیت بزرگتر به جای ناامید شدن از آن.

در زندگی برای غلبه بر افسردگی و نیهیلیسم باید خوش‌بینی تراژیک پیدا کرد. اما این خوش‌بینی در نهایت چیزی نیست که بتوان آن را انتخاب یا دنبال کرد. «خوشبختی را نمی‌توان دنبال کرد. باید به وقوع بپیوندد.» این به معنای یافتن دلیل یا معنایی است که بتواند حتی در بدترین شرایط زندگی شما را به پیش ببرد. افراد بیکار که بیشترین احتمال ابتلا به افسردگی را دارند، پس از صرف وقت آزاد فراوان خود در کارهای خیر (کتابخانه‌ها، غذاخوری‌ها، مدارس محلی یا کلیساها) دوباره خود را شاد و پرانرژی می‌یابند. به نظر فرانکل تنها چیزی که شما را از به دست آوردن شادی جدید باز می‌دارد انتخاب غمگین بودن است. اگرچه برخی از مبتلایان ممکن است مشکلات شدید داشته باشند اما فرانکل می‌گوید که حتی اگر از طریق معنادرمانی و خوش‌بینی تراژیک، بیمار فقط یک در هزار شانس یافتن معنا و بهبود داشته باشد، آیا ارزش امتحان کردن ندارد؟ البته در حقیقت شانس فرد برای درمان از طریق معنادرمانی بسیار بیشتر است.

فرانکل در کتاب انسان در جستجوی معنا به سه علامت «سندرم عصبی توده‌ای» اشاره می‌کند: افسردگی، پرخاشگری و اعتیاد. راه‌حل چنین پدیده‌های روان‌شناختی یافتن راهی برای مفید بودن و در نتیجه یافتن چشمه‌ای از امید در وضعیت وخیم و دردناک است. این به «قدرت سرکشی روح انسانی» مربوط می‌شود، عنصری از اشتیاق و نیاز عمیق در روح انسان که هیچ توضیحی در علوم یا هیچ زمینه‌ی دیگری ندارد. این روح می‌تواند ما را از طریق سه‌گانه‌ی درد، گناه و مرگ هدایت کند. معنایی که می‌یابید، اگر به جامعه تعمیم یابد، می‌تواند جهانی پر از «روحیه‌های مستقل و مبتکر، نوآور و خلاق» ایجاد کند.

حفظ امید در قالب خوش‌بینی تراژیک یک چالش فردی بزرگ است که فرانکل پیش روی هر یک از ما قرار می‌دهد. درد، گناه، و مرگ در سطح جهانی فراگیر است و تک‌تک افراد با این سه‌گانه درگیرند و پاسخ به این سه‌گانه در طول زمان به طور فزاینده‌ای بازگشت به افسردگی، پرخاشگری، و اعتیاد بوده است. به اعتقاد فرانکل درست است که افراد شایسته در این جهان اقلیت را تشکیل می‌دهند، اما این چالش نهایی لوگودرمانی است: دیدن امکان عشق، خوبی و امید در بدترین شرایط. این دقیقا ایده‌ی معنادرمانی است، مبارزه برای یافتن خوبی و معنا در تاریکی. جهان تنها زمانی برای همه بدتر خواهد شد که آن اقلیت افراد شایسته ضعیف شوند و توده‌های پوچ‌گرا به رشد خود ادامه دهند. بنابراین، دنبال کردن معنا در زندگی نه تنها برای زندگی و روحیه‌ی شما خوب است، بلکه گامی به سوی تشکیل دنیایی بهتر برای همه است.
جملاتی از کتاب انسان در جستجوی معنا و تحلیل مستقیم

پس بیایید هوشیار باشیم – هوشیار به معنای دوگانه‌اش: از زمان آشویتس ما می‌دانیم که انسان چه توانایی‌هایی دارد. و از زمان هیروشیما می‌دانیم که چه چیزی در خطر است.

تاریخ می‌تواند تکرار شود. ویکتور فرانکل بر این باور است که با استفاده از معنادرمانی، افرادی که به دنبال خوش‌بینی تراژیک هستند می‌توانند بر وحشت روانی رویدادهایی مانند هولوکاست غلبه کنند. ممکن است در امتداد خطوط بمب اتمی که بر ژاپن انداخته می‌شود از فجایع آینده جلوگیری شود. اگر همه‌ی ما آنچه در خطر است را بپذیریم و برای یافتن امید در زندگی خود تلاش کنیم، جهان می‌تواند بهبود یابد.

طوری زندگی کن که انگار برای بار دوم زندگی می‌کنی…

دور زدن تصور پوچ‌گرایانه‌ و ناامیدکننده از زندگی و در عوض استفاده از فناپذیری به عنوان دلیلی برای پذیرش مسئولیت. یک راه آسان برای فهمیدن اینکه آیا کار امیدوارکننده و معناداری انجام می‌دهید این است که فکر کنید به شما فرصتی دوباره در زندگی داده شده است، فرصتی برای اصلاح کارها با اعمالتان. این نوع تفکر زندگی را در چشم‌انداز قرار می‌دهد و معنای زندگی را برای شما آشکار می‌کند.

اما خوشبختی را نمی‌توان دنبال کرد. باید حاصل شود. انسان باید دلیلی برای شاد بودن داشته باشد. وقتی دلیل پیدا شد، شخص خود به خود خوشحال خواهد شد.

مردم جهان غرب، به ویژه آمریکایی‌ها، اغلب تشویق می‌شوند که «شاد باشند» بدون اینکه کاری انجام دهند تا اطمینان حاصل شود که فرد دلیلی برای خوشحالی دارد. از نظر فرانکل، این پوچ است. در واقع به همان اندازه پوچ است که به کسی بگویید بخندد به جای اینکه برای او شوخی یا سرگرمی فراهم کنید. آنها ممکن است بتوانند لحظه‌ای غمشان را از یاد ببرند، اما این نوع فرمان خنده بر هیچ استوار است و بنابراین معنایی ندارد. در مورد شادی هم همینطور است. در زندگی خود به دنبال چیزی بگردید که معنی دارد و سپس آن را دنبال کنید. تنها در این صورت است که خوشبختی به وجود می‌آید.

من توصیه می کنم که مجسمه آزادی در ساحل شرقی با مجسمه مسئولیت در ساحل غربی تکمیل شود.

آزادی کلید یافتن معناست، اما آزادی تنها عنصر مهم زندگی نیست. در واقع، به گفته‌ی فرانکل، آزادی اگر خودسرانه اعمال شود می‌تواند بسیار خطرناک باشد. آزادی تنها در صورتی می‌تواند زندگی را بهبود ببخشد که با مسئولیت‌پذیری همراه شود. به همین دلیل است که فرانکل این پیشنهاد را ارائه می‌دهد. آزادی تنها نیمی از قدرت خوش بینانه‌ی زندگی است. نیمه‌ی دشوارتر، مسئولیتی است که باید بر عهده بگیریم.

وقتی انسان درمی‌یابد که سرنوشت او رنج کشیدن است، باید رنج خود را به عنوان وظیفه بپذیرد. وظیفه‌ای منحصر به فرد. او باید این واقعیت را تصدیق کند که حتی رنج او هم در جهان رنجی منحصر به فرد و یگانه است.

فرانکل، با تجربه‌ی اردوگاه‌های مرگ نازی‌ها و در جملاتی از کتاب انسان در جستجوی معنا، دقیقا می‌داند که این گذر چقدر دشوار به نظر می‌رسد. اما قدرت پذیرش شرایط وخیم زندگی، مانند زندگی در اردوگاه کار اجباری، اگر با استفاده از خوش‌بینی و امید تراژیک (به عبارت دیگر، از طریق معنادرمانی) همراه شود، می‌تواند تأثیر فوق‌العاده‌ای داشته باشد. میزان پذیرش فرد در قبال حقیقت زندگی معیار توانایی او در تأمین معنای زندگی و در نتیجه بهبود آن و در تصویری کلی‌تر بهبود جهان است. این پذیرش اغلب دشوار است مثلا در مورد ناتوانی‌های دائمی جسمی یا بیماران روانی اما وقتی به طور کامل درک شود، شادی و خوشبختی را به ارمغان می‌آورد. همانطور که فرانکل مکررا می‌گوید، مردم باید از خواسته‌های خود از زندگی صرف نظر کنند و ببینند زندگی برایشان چه خوابی دیده.
در حاشیه

پیشنهاد ویکتور فرانکل برای «تندیس مسئولیت» جدی گرفته شده است. هنرمندی به نام گری لی پرایس نمونه‌ی اولیه‌ی این فیگور را در سال ۲۰۱۳ ساخته و مکان‌های پیشنهادی عبارتند از: لانگ بیچ، سن دیگو، لس آنجلس، سان فرانسیسکو و سیاتل. این مجسمه ۳۰۵ فوت ارتفاع خواهد داشت، به اندازه‌ی ارتفاع مجسمه‌ی آزادی.
فرانکل پیش از جنگ جهانی دوم یک درمانگر معروف در وین بود و قبل از انتشار مشهورترین کتابش، انسان در جستجوی معنا، برای کارش با بیماران خودکشی جوایز و تقدیرنامه دریافت کرد.
نازی‌ها اردوگاه‌های کار و مرگی ایجاد کردند که از هم جدا بودند. آشویتس به این دلیل قابل توجه است که هم اردوگاه مرگ بوده و هم اردوگاه کار اجباری.
اگرچه به طور کلاسیک سه مکتب اساسی روان‌تحلیلی وجود دارد (فرویدی، آدلری، و ویکتور فرانکل)، مکتب چهارمی نیز وجود دارد که توسط کارل راجرز در آمریکا تأسیس شد. این مکتب راجریان نامیده می‌شود که امروزه همه‌ی ما آن را به عنوان «گروه درمانی» می‌شناسیم. تکنیکی که در گروه‌هایی مثل الکلی‌های گمنام، گروه‌های حمایتی و زوج‌درمانگری‌ها استفاده می‌شود.

نقد کتاب انسان در جستجوی معنا

برخی از منتقدان به شدت با نظریه‌های فرانکل در مورد ذهن و روانشناسی مخالف هستند. این منتقدان ادعا می‌کنند که تمرکز صرف روی معنادرمانی ممکن است به اقتدارگرایی ختم شود. از آنجا که فرد برای دستیابی به رهایی معنوی فقط باید در هر کاری که انجام می‌دهد معنا پیدا کند، یک ذهن بالقوه خصمانه یا مبتذل می‌تواند تقریبا در هر جنایتی «معنی پیدا کند» و همانطور که فرانکل گفته یک کار معناداری انجام دهد! اگر درمانجوها به دنبال آرمان‌های درمانگر باشند، در برابر چنین استبدادی مقاومت نمی‌کنند و در سرکوب و خشونت هم معنای خود را می‌یابند. علاوه بر این، معروف است که هیتلر عاشق موسیقی واگنر و ایده‌های نیچه بوده. موارد تاریخی اینچنینی که کم هم نیستند این نظریه که «زندگی غنی درونی فقط معنا، ازخودگذشتگی و عشق را ترویج می‌کند» بی اعتبار می‌کنند.
بزرگداشت‌ کتاب انسان در جستجوی معنا

دکتر کارل راجرز، روانشناس و بنیانگذار مکتب راجریان:

یکی از کمک‌های برجسته به تفکر روانشناختی در پنجاه سال گذشته.

دکتر گوردون دبلیو آلپورت، روانشناس و پیشگام نظریه‌ی صفات:

من این کتاب کوچک را صمیمانه توصیه می‌کنم، زیرا گوهری از روایت دراماتیک است که بر عمیق‌ترین مشکلات انسانی متمرکز شده. شایستگی ادبی و فلسفی دارد و مقدمه‌ای قانع‌کننده برای مهم‌ترین جنبش روان‌شناختی عصر ما ارائه می‌کند.

بخش‌هایی خلاصه از کتاب انسان در جستجوی معنا:

وحشتناک‌ترین لحظه‌ها در ۲۴ ساعت زندگی اردوگاهی ساعت بیداری بود. زیرا خواب ما در سپیده‌دم گرگ و میش با نواختن سه سوت پاره می‌کردند. ما را بی‌رحمانه از خواب زاییده از خستگی مفرط و رویا‌های شیرین جدا می‌کردند ودر این زمان بود که باید با کفش‌های خیس خود که به ندرت می‌توانستیم پا‌های دردناک و آماس‌کرده‌ی خود را در آن فروبریم کشمکش کنیم. البته غرولند‌های معمول و قرقر‌هایی هم شنیده می‌شد که ناشی از بستن کفش با سیم به جای بند کفش بود. یک روز صبح صدای گریه کسی را شنیدم که او را به عنوان آدم شجاع و باوقاری می‌شناختم. این مرد چونان کودکان می‌گریست زیرا پس از کشمکش فراوان با کفش‌هایش که برایش کوچک شده بود و نمی‌توانست پا‌های آماس کردهاش را در آن بگنجاند، مجبور شده بود با پا‌های برهنه در برف راه برود من در چنین لحظات وحشتناکی کمی آرامش می‌یافتم، جیره نانم را از جیب در می‌آوردم و با اشتهای فراوان از ذراتش لذت می‌جستم…

 

وقتی آخرین لایه‌های چربی بدنمان آب می‌شد و ما به شکل اسکلتی در می‌آمدیم که لباس ژنده به تنش کرده باشند، باید شاهد تحلیل رفتن بدنمان می‌بودیم. بدن ما پروتیین خود را هضم می‌کرد و در نتیجه ماهیچه‌ها ناپدید می‌شدند. و حالا دیگر بدنی نیرویی برای ‌ایستادگی نداشت. اعضای جامعه‌ی کوچک ما یکی پس از دیگری می‌مردند. هر یک از ما استادانه می‌توانستیم بگوییم این بار نوبت کیست و این شتر کی در خانه خودمان خواهد خوابید. با آن همه مرگ و میری که شاهدش بودیم، دیگر علائم مرگ را بخوبی می‌شناختیم. و پیشبینی‌های ما کاملا دقیق بود. در گوش یکدیگر زمزمه می‌کردیم، «او دیری نخواهد پایید.» یا «حالا نوبت اوست» و شب هنگام که طبق برنامه روزانه شپش‌های خود را می‌جستیم و تن عریانمان را می‌دیدیم فکر می‌کردیم که چه بر سرمان آمده است؟ آیا این بدن، که جسدی بیش نیست بدن ماست؟ ما دیگر چیزی جز مشتی از یک توده عظیم گوشت انسانی نیستیم. توده عظیم پشت سیم‌های خاردار که در کلبه‌های گلی، گله‌وار جا داده شد‌ه‌ایم، تود‌ها‌ی که هر روز بخشی از آن می‌پوسد و فاسد می‌شود زیرا دیگر جان ندارد…

Nic

Related post

دیدگاهتان را بنویسید