عجیب و غریب ترین عادت های نوابغ مشهور دنیا
از قرار معلوم نابغه بودن گاهی تبعات عجیبی دارد. در حقیقت، بعضی از نوابغ تاریخ انسان های عجیب و غریبی بودند و عادت های غیر متعارفی داشتند.به گزارش گروه اجتماعی یکتاپرس، بعضی از نوابغ تاریخ انسان های عجیب و غریبی بودند و عادت های غیر متعارفی داشتند.در این مطلب به عادت های عجیب تعدادی از نوابغ دنیای هنر و علم می پردازیم.
۱- سالوادور دالی
سالوادور دالی، نقاش سوررئالیست مشهور اسپانیایی، یکی از عجیب ترین هنرمندان تاریخ است. دالی از باغ وحش پاریس یک حیوان مورچه خوار به عنوان حیوان خانگی خریداری کرده بود و حتی یک بار همراه آن در خیابان های شهر به پیاده روی رفت.
یکی از مصاحبه های دالی در حالی انجام شد که او بالای درخت نشسته بود. او گاهی هم با لباس غواصی سخنرانی می کرد. دالی ادعا می کرد با این کار راحت تر می توانست در اقیانوس ناخودآگاهش غواصی کند.
سالوادور معتقد بود خواب هایش منبع ایده های آثارش هستند. او ترفند جالبی برای بهره بردن از این مسأله داشت. دالی در حالی کلید سنگینی در دست داشت روی صندلی می نشست و سعی می کرد بخوابد. وقتی به خواب می رفت، دستی که کلید در آن بود سست می شد و با زمین افتادن کلید، دالی چشم هایش را باز می کرد و برای لحظه ای خوابش را جلوی چشم هایش می دید.
طبق وصیت دالی، آرامگاه او به گونه ای ساخته شد که مردم بتوانند روی آن راه بروند. او بعد از مرگ در کف یکی از اتاق های موزه ی دالی در شهر فیگوراس اسپانیا دفن شد، بنابراین روزانه صدها نفر از روی قبر او می گذرند.
۲- پابلو پیکاسو
پابلو پیکاسو، یکی از مشهورترین نقاشان تاریخ، دو بار ازدواج کرد، اما گهگاه هم روابط عاشقانه ای با زن های مختلف داشت. او ۵ فرزند داشت که ۳ تای آن ها حاصل روابط خارج از ازدواج او بودند.
پیکاسو بیشتر دوران زندگی اش، در خانه ی خود کبوتر نگهداری می کرد، اگرچه اعتقاد داشت کبوترها پرنده های بداخلاقی هستند و هرگز درک نکرد که چرا آن ها را به عنوان نماد صلح انتخاب کرده اند. علاوه بر این، او عاشق هفت تیرکشی بود، البته فقط برای تفریح! گفته می شود پیکاسو همیشه اسلحه اش را همراه داشت تا زمانی که خریداران تابلوهایش با او بر سر قیمت چانه می زدند آن ها وادار کند که قیمت را خیلی پایین نیاورند.
۳- نیکولا تسلا
نیکولا تسلا، مخترع بزرگ، شخص بسیار عجیبی بود. او همیشه مقدار غذایی که می خورد را محاسبه می کرد و از گوشواره های زنانه بیزار بود (به خصوص گوشواره های مروارید). او در هتل ها تنها اتاق هایی را انتخاب می کرد که مضربی از عدد ۳ بودند. به علاوه، او عادت داشت حتماً همه ی کارهایش را به اتمام برساند، حتی کارهایی که از آن ها بیزار بود. او از میکروب ها وحشت داشت، همیشه دست هایش را می شست و به همین خاطر هر روز چندین حوله عوض می کرد. تسلا بسیار کم می خوابید. او نزدیک به دو ساعت را صرف فکر کردن می کرد و تنها حدود دو ساعت می خوابید. طبق شایعات، او توانایی پیش بینی آینده را داشت. در حقیقت، او یک بار دوستانش را از سوار شدن به قطاری منع کرده بود که در راه از خط خارج شد و افراد زیادی در آن سانحه کشته شدند.
تسلا شیفته ی آن بود که فضایی عرفانی و مرموز پیرامون خود به وجود آورد. همیشه شایعات زیادی درباره ی شخصیت عجیب او مطرح می شد. شاید بعضی از کارهای او متظاهرانه بودند اما با قطعیت نمی توان در این مورد صحبت کرد.
۴- آلبرت انیشتین
گفته می شود که انیشتین کسانی که با او صحبت می کردند را مجبور می کرد بارها و بارها حرف هایشان را برای او تکرار کنند.
به علاوه، انیشتین از کودکی از پوشیدن جوراب بیزار بود. او به دلایلی تصور می کرد انگشت شست پایش در نهایت جوراب را سوراخ را می کند. او حتی در یکی از نامه هایش به همسرش درباره ی این مسأله صحبت کرده بود: «حتی در موقعیت های خاص هم جوراب نمی پوشم و با پوشیدن پوتین های بلند این مسأله را پنهان می کنم.»
۵- آلفرد هیچکاک
آلفرد هیچکاک که خود استاد مسلم ساخت فیلم های دلهره آور بود، از اووفوبیا (Ovophobia) رنج می برد که نوعی فوبیا نسبت به اجسام بیضی شکل مثل تخم مرغ است. اگر در رستوران برای او تخم مرغ سرو می کردند، حال هیچکاک به شدت بد می شد.
هیچکاک حافظه ی فوق العاده ای داشت. او اسم و آدرس همه ی خیابان های نیویورک را به خاطر داشت و می توانست به راحتی تمام شماره های دفترچه ی تلفن را به خاطر بسپارد. بعضی از بازیگران فیلم هایش متوجه شده بودند که هیچکاک بعد از نوشیدن چای، فنجانش را روی شانه هایش می گذاشت. در حقیقت او با این کار خود را آرام می کرد چون نمی خواست ناامیدی اش را به بازیگران انتقال دهد. به علاوه، او در تمام دوران زندگی اش از پلیس ها می ترسید و به همین دلیل داستان بسیاری از فیلم هایش بر اساس ترس از یک اتهام ناعادلانه بود.
هیچکاک از فیلم های خودش هم می ترسید. او در اینباره گفته بود: «من از فیلم های خودم می ترسم. هیچوقت آن ها را تماشا نمی کنم. نمی دانم مردم چطور طاقت دیدن شان را دارند.»